برای تو می نویسم.....

برای تو می نویسم 

سهم من که نیستی

سهم قصه های من بمان...

سهم فکر من

عاشقانه های من

سهم خواب دستهای من بمان...

از کنار من که رفته ای

از خیال من مرو...

سهم من که نیستی

سهم من نمیشوی

سهم دفترم 

سهم واژه های من

سهم سطر های خسته ام بمان.... 
 

بمون....

عاشقانه بمون ولي به خاطر غرور خسته ام برو

برو ولي به خاطر دل شكسته ام بمون

به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا شكسته ام ولي برو،

بريده ام ولي بيا چه گيچ حرف ميزنم ،

چه ساده درد ميكشم اسير قهر و آشتي ام

ميون آب و آتشم چه عاشقانه زيستم

چه بي صدا گريستم

چه ساده با تو هستم

وچه ساده با تو نيستم تو را نفس كشيدم

و به گريه با تو ساختم چه دير عاشقت شدم

چه ديرتر شناختم. .

عبدالجبار كاكايي

تولد ............

در انتهای ذهن مشوش خویش 

کلمات را تحت تعقیب قرار می دهم 

مه وازه ای میابم که شرح حالی باشد 

نه جمله ایی که تسکین این دل پاره پاره 

غم نویس نیستم 

فقط گاه و بی گاه 

اب و هوای دل را مکتوب می کنم 

همین!!! 

حالا اگر اسمان دل 

سرخ و کبود و غم گرفته است ، چه کنم !!!/؟؟؟ 

با این حال 

این سرخی و کبودی اسمان دل را 

از خاکستری جنس ادمی 

بارها و بارها دوست تر داشتم. 

حال بانگ هایی که همیشه 

در درونم 

در ذهنم 

مرا صدا می زنند 

ایا می دانند؟؟؟ 

می دانند که صاحب این دل پاره پاره 

پرواز را پرپر کی زند 

و امروز 

اغاز سی و یک سال زمین گیر شدن من است 

به رسم عادت 

تولدم مبارک 

 

ولادت........

شب تولد آدم مثل یه قرار اعلام نشده ست..

که همش منتظری آدمای بیشتری سر قرار بیان

ولی دوست نداری خودت خبرشون کنی

این دوستان نا منتظر گاهی حتی سابقه رفاقت هم ندارند ولی اون شب میشن رفیق جون جونی....

شب تولد آدم مثل یه قراره بی قراره

چقدر خوبه وقتی این قرار شگفت زده ات میکنه....

 

 

پ.ن آذر ماه من است

تا چند روز دیگر به دنیا می آیم...کسی نظرم را نپرسیده

اما درست مثل آب نطلبیده زندگی را دارند کادوپیچ میکنند که به من هدیه کنند

خدایا من روی زمین بدون تو میترسم.................

 

مــــــــــــــــــــــارال*****

هر چی..........

خیلی دلم پر

از این همه فکر 

از این همه خیال 

از این همه نگرانی 

نگرانی آینده 

نگرانی حال 

نگرانی گذشته

اضطراب درسی

مشکلات روحی 

نداشتن هدف مشخص 

بی مسئولیتی پشت بی مسئولیتی 

داشتن زندگی تکراری 

اعتراض های دیگران 

انجام کارهایی که هیچ سودی نداره 

نبود یه کسی که هر حرفی که تو دلم هست وبهش بزنم 

نداشتن یه همدم

نبودن خدا تو زندگیم

و هزاران چیز دیگه که برا یکی یکی شون هزاران حرف دارم

هم میشه بگم هم نمیشه

روم نمیشه یا که نه اصلا اعتماد نمی تونم بکنم

اما در هر صورت میخوام

تا جایی که اجازه دارم

تا جایی که برام ضرر نداشته با شه بگم 

هر چی که تو دلمه 

هر چی که تو فکرمه

هر چی که دور برمه

هر اتفاقی که به من مر بوطه 

هرچی

گفتن یا نگفتن......

 

بعضی چیزها را به هیچکس نمیتوان گفت

اصلا بعضی چیزها را نمیتوان گفت

شاید بخاطر این است که گفتار و نوشتار

قابلیت توصیف و بیان چیزهای سه یا چهار بعدی

یا بیشتر را ندارند

یا اگر بگویی

طور دیگری برداشت میشود و حرفت چیزی میشود

در مایه های غر و نق و ناله

آنوقت کسی حرفت را نمیفهمد

سرخورده و مطرود خواهی ش

همه تو را به عنوان یک موجود غرغرو

نقنقو و مشکل دار میشناسند

حتی نصیحتت خواهند کرد

بی ارزش و اعتبار خواهی شد

خفقان، در آنزمان، تو را گریزی از خفقان نخواهد بود

پس بهتر آنکه پیش از ابتلا به خفقان

سکوت اختیار کنی

برای دیگران که تو را میبینند

میشناسند و گاه دوست میدارند

تو مجموعه ی همان دروغهایی هستی که به نمایش میگذاری

واقعیتی در میان نیست یا حقیقتی

فقط خصوصیات تیپیک و فرمولهای کلیشه ای

ذهنیت، تلقین و سوتفاهم

همینها چهره ی تو را میسازند و همین باش

واقعیت پلشت و وارفته را برای تنهاییهایت نگاه دار

زیرا باید زندگی کرد همچون زندگی

و تصویر زندگی نیز چنین است

کلیشه ها همیشه حاکمند

گم شده ام.......

 

 

گم شده ام

میان افراد

میان شلوغی ها

میان نزدیکان و دورها گم شده ام

میان خاطرات دست و پا می زنم

میان مشکلات

دانه های عشق را با حوصله به بار مینشانم

و با حوصله نابودشان می کند

آنقدر خسته ام که می خواهم در پاییز

به خواب زمستانی بروم

 

 

این روزها.............

 

 

هر روز که می گذرد

 

بخشی از من می میرد

 

هر روز!

 

هر روز چیزی در من خاموش می شود

 

می خندد و ادامه می دهد

 

نمی خواهم، نمی شود!!!!

کم اوردم.....

 

 دلم تنگه براي يه لحظه شادي

به خودم ميگم شايد يه روز ورق برگرده

و من هم مثل ديگران باشم

بعدش ميگم همه قرار نيست مثل هم باشن

و تو نبايد خودت رو با ديگران مقايسه كني

ولي خداييش نميشه مقايسه نكرد

ناخودآگاه جاي خالي خيلي چيزها رو توي زندگيم احساس ميكنم

ميدونم كه لياقتم اين نبود

ولي ديگه نميتونم خودم رو گول بزنم

و اداي آدمهاي بي خيال رو در بيارم

واقعا سخته خيلي سخته كه توي دلت آشوب باشه

و ظاهرت آروم ديگه اطرافيان هم فهميدن

كه ظاهرم با باطنم خيلي فرق داره

چون به محض تلنگري دوست دارم همه احساساتم رو خالي كنم

ديگه دست خودم نيست واقعا كم مي يارم

خيلي چيزها كه گفتنش سخته

يعني اگه بگم كم طاقتم و كم آوردم

من هم نميخوام كسي فكر كنه كه كم آوردم

 

 

درد عمیق...

می خندم...

 

ساده می گیرم...

 

ساده می گذرم...

 

بلند می خندم و با هر سازی میرقصم ...

 

نه اینکه دل خوشم!...

 

نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد!

 

مدتی طولانی شکســــتم

 

زمین خوردم

 

سخــــتی دیدم

 

گــــریه کردم

 

و حالا ...

 

برای " زنده ماندن" خودم را به "کوچه ی علی چپ" زده ام ...

 

روحم بزرگ نیــــست

 

دردم عمیــق است ...

 

می خندم که جای زخــم ها را نبینی ...