شاید این آخرین باره..............

چه کسي گفت: «خداوند شبان همه است
و برادرها را تا ته درۀ سبز رهنمون خواهد بود.»

من شبان رمۀ خود بودم
و کسي آن بالا
 خود شبان من معصوم نبود.

غفلت من رمه را از کف داد
غفلت او شايد
هم از ايندست مرا
هم از ايندست تو را
رمه را
همه را . . .

شهریار قنبری

پ.ن:

من از جهان بی‌تفاوتی فکرها و حرف‌ها و صداها می‌آیم
و این جهان به لانه‌ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا می‌بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا می بافند …
سلام ای شب معصوم
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله‌ایست …

 

 

نوستالوژی

هی رفیق!
انگار همین حوالی یک زمستان سرد بود
یا سرمای زمستان ...........
نمیدانم فقط همین حوالی بود.............
از دستهایم پر کشیدی و مهمان همیشه خوابهایم شدی
حالا............
بهار هم که بیاید
توی خوابهای من
فقط زمستان است!

پ.ن:

ما چهار نفر بودیم.یعنی اولش دو نفر بودیم.

لیلی

مهران

بعدا  مهران شد آقای سیب

بعدا تر هم من شدم خانوم بهار

بعد چهار نفر شدیم

لیلی و خانوم بهار!

مهران و آقای سیب!

انگار همان حوالی خوابهای من بود که همه چیز تمام شد!

مهران!حالا یاد گرفته ام نوستالوژی یعنی چه!

بابا سر نماز میگوید " همه چیز ختم به خیر میشود" و میخندد  و من دلم میلرزد

بابا میگوید " به قول چارلی چاپلین اگر خیر نشده اصلا شاید هنوز ختم نشده" و من میخندم و دلم میلرزد

دلم شربت میخواهد بابا.دلم آن شربتهای نذری و ظهر های داغ عاشورا را میخواهد.دلم بچگی هایم را میخواهد. دلم آن چادر صورتی ام را میخواهد که موهایم تند و تند از زیرش سر میخورد.حالا هنوز هم موهایم از زیر چادر سر میخورد.حالا هنوز هم وقتی چشمهایم میسوزد چتری هایم را میریزم توی صورتم.راستی آقای سیب........... چتری هایم دیگر بلند شده اند!

ملالی نیست جان من..............جز دوری تو!به گمانم اینجا بهش میگویند دلتنگی!

دلم شربت میخواهد آقای سیب.کاش باز هم یک نفر با یک شربت "حاجت روا" مان کند.

دلم میسوزد.حالا همه شمعهای شام غریبان توی دلم آب میشوند و دلم میسوزد.حالا دلم یک لیوان شربت خنک میخواهد.حالا شاید دلم یک لیوان آب انار بخواهد!

هی آقای سیب!حالا هنوز آن گلهای نرگس که سر چهار راه از پسرکی خریدی که دو بار شیشه ماشین را زد اینجاست

مهران!حالا هنوز هم اسم آن پل را یاد نگرفته ام و اسم خیابانی که تویش علم بود.همانجا که من با روسری و پالتو سیاه جلوی تو ایستاده ام و تو که اخم کرده ای.نمیدانم!عکسش هنوز هست؟اسم خیابان را نمیدانم.من هیچ وقت اسم خیابانهای غرب را یاد نمیگیرم.فقط یادم  هست که آن پمپ بنزین سر خیابان شهر آرا بود و یک طرف ستار خان به صادقیه میرسد

"مست و خرابم کن...............لیلی لیلی لیلا.................لیلی لیلی لیلا"

لیلی لیلی لیلا.......................لیلا لیلا لیلا

چشمهای تو به کدام حوالی میرسد آقای سیب؟

مهران!حالا هنوز هم وقتی توی ماشین مینشینم یادم میرود کمربند ایمنی ام را ببندم

راستی آقای سیب!آن لامپهای آبی آشپزخانه هنوز پشت ماشین مانده.کی قرار بود عوضشان کنم؟

به گمانم همان جمعه آخر بود .

حالا از آن پنج شکلاتی که همان جمعه آخر از روی میز نهارخوری برداشتم هنوز  یکی مانده است

"یدونه شکلات بردارم"

"دو تا بردار!"

"پنج تا بر میدارم"

" ده تا بردار.اصلا همشو بردار"

و من خندیدم" بدجنس.میخوای من چاق بشم؟همون 5 تا بسه.بقیه رو بعدا میخورم" و تو خندیدی.یادت هست مهران؟یادت هست؟

هنوز روی میز پذیرایی گلهای نرگس شیراز بود.

و حالا فکر میکنم کاش 10 تا شکلات برمیداشتم

هی آقای سیب!دلم چادر عربی ام را میخواهد.حیف  هیچ وقت یاد نگرفته ام چطور چادر سرم کنم و چتری هایم هی سر میخورد.

دلم بوی اسپند میخواهد.دلم چای داغ میخواهد.از آنها که توی خیابان بهمان تعارف کردند.کدام خیابان بود؟

یا اصلا از همان شکلاتها که شب عید غدیر گرفتیم.کدام اتوبان بود؟همانها که قرار بود "حاجت روا" مان کند!نمیدانم.هیچوقت اسم این خیابانهای غرب را یاد نمیگیرم.

میدانی آقای سیب!کنار تو خیالم راحت بود آخر.که همه راه را درست میروی!

حالا فقط میدانم حوالی محله شما از آن لامپهای آبی دیگر پیدا نمیشود!!!

فقط یادم هست که آن پمپ بنزین سر خیابان شهر آرا بود..........

اصلا شاید تو یادت نیاید کدام پمپ بنزین را میگویم آقای سیب!

اصلا شاید هم دلت نخواهد یادت بیاید!مگر زور است لیلا!دلش نمیخواهد ......دلش نمیخواهد ..........دلش نمیخواهد.اصلا دلش این همه نوستالوژی نمیخواهد!!!

لیلی لیلی لیلا....................لیلی لیلی لیلا

مهران!صدای تو بود یا نوستالوژی؟انگار گفته بودی لیلا...........................

مگر زور است لیلا!دلش نمیخواهد نگاهت را باور کند!

دلش نمیخواهد تو را ببخشد! اصلا دلش نوستالوژی نمیخواهد!

لیلی لیلی لیلا................لیلی لیلی لیلا...................

میدانی مهران............حالا دیگر میدانم که نوستالوژی میشود دردناک،میشود دلگیر، میشود غربت میشود چشمهای حسود ،میشود حرفهای نگفته ،مبشود بغض ،میشود..........................میشود.....................میشود.....................

مست و خرابم کن................لیلی لیلی لیلا

بقیه اش یادم نی آید!

بچه که بودم هر وقت گریه میکردم بابا مرا در آغوش میگرفت و یک لیوان آب دستم میداد و من هق هق کنان آن را تا ته میخوردم و اشکهایم بند می آمد.

نوستالوژی یعنی انگار دلت بخواهد خدا تو را در آغوش بگیرد و به تو یه لیوان شربت بدهد.

"لیلی لیلی لیلا..............مست و خرابم کن....................لیلی لیلی لیلا!"

حالا فهمیده ام نوستالوژی یعنی چه!مازوخیسم را هم به گمانم!

آقای سیب!حالا میدانم نوستالوژی یعنی آنکه حتما عطر ورساچه سیاه دیگر از آن قلب قرمز روی یخچال رفته است و آن گل صورتی جلوی آینه چقدر دلش میگیرد. یعنی شاید  اصلا همه گلهایم را هم دور انداخته ای.خاطراتم را سوزانده ای!

نوستالوژی اصلا شاید تو دلت نخواهد دیگر آقای سیب باشی مهران!اصلا شاید دلت بخواهد خانوم بهار را فراموش کنی!نوستالوژی اصلا یعنی....................

مهران!حالا میدانم نوستالوژی یعنی غربت آن لحظه که.........................

حالا دلم بد جور میسوزد این شمعها توی دلم آب میشوند!!!

"مست و خرابم کن.................لیلی لیلی لیلا...............لیلی لیلی لیلا"

هی رفیق!یادم هست گرگ و میش بود هوا..........

مهران!حالا میدانم نوستالوژی یعنی خوردن یک لیوان چای داغ توی عصر تاسوعا توی خیابانی که...............اسمش را نمیدانم.من آخر هیچوقت این محله های غرب را یاد نمگیرم.فقط یادم هست آن پمپ بنزین....................

هی آقای سیب!دلم عجیب گرفته است.انگار همه لحظه ها عصر جمعه میشود

مهران!حالا میدانم نوستالوژی یعنی روی سرامیکهای سرد کف آشپزخانه بنشینم و تو نباشی که دعوایم کنی.که اخم کنی که قارچها را آب پز کنی

نوستالوژی یعنی که بابا بگوید"نگران نباش سال بعد هم فسنجان نذری میدهیم".حالا میدانم که نوستالوژی یعنی وقتهایی که بابا حالش خوب نباشد اما به من لبخند بزند و بگوید "نگران نباش دخترم. همه چیز درست میشود که همه چیز ختم به خیر میشود که اگر .................".و من فکر کنم اول از همه برای تو غذای نذری کنار میگذارم

حالا میدانم نوستالوژی یعنی یادم بیاید بلد نیستم فسنجان درست کنم

مهران!نوستالووژی یعنی تو نباشی و من دلتنگت شوم.نوستالوژی یعنی کاش بودی و میگفتی "نگران نباش دختر لوس.نگران نباش خانوم بهار.بابا خوب میشه.همه چیز درست میشه.من اینجا ام.اینجا"

و حالا یادم می آید که هیچ وقت به تو نگفته بودم از تاریکی میترسم.نوستالوژی یعنی.......................

نوستالوژی یعنی اصلا شاید تو دلت فسنجان نخواهد!شاید دلت غذای نذری نخواهد.شاید اصلا  دست پخت مرا دوست نداری.زور که نیست دوست نداری.................

مهران!حالا فکر میکنم فهمیده ام نوستالوژی یعنی چه!

کاش آن پادری را هرگز نمیشستم آقای سیب!انگار رد پای تو را هم شستم!!!

نوستالوژی یعنی حسادت کنند و بگویند "خدا داوریهایش را  کرده " و من دلم بشکند و دلم بخواهد تو بودی.......... فقط تو بودی مهران !که میگفتیم حالا دیدید؟؟لعنت به چشمهای حسودتان!

تو بودی.تو بودی.تو بودی.تو بودی و............تو بودی مهران!که به همه شان میخندیدیم

چقدر سرم درد میکند مهران.تو عادت نداری وقتی سرت درد میکند قرص بخوری.من اما سرم درد میکند.به تو میگویم از سرکار که آمدی برای خودت نسکافه درست کن.آقای سیب!حالا میدانم نوستالوژی یعنی آن لیوانهای دو تایی بهمن و خرداد!

مهران!شاید هم نوستالوژی همان لحظه باشد که به من گفتی "اصلا تو را نمیخواهم"

آقای سیب!نوستالوژی یعنی هر که هر چه دلش خواست بگوید و تو نگاه مرا باور نکرده باشی!

نوستالوژی یعنی دلم بخواهد توی آغوش تو یک دل سیر گریه کنم مهران.توی آغوش تو مهران.

این همکار میز روبرویی دیوانه ام میکند  اینقدر که با تلفن حرف میزند......... و چتری هایم از زیر شال سر میخورد .راستی آقای سیب! چتری هایم بلند شده اند دیگر.چتری هایم را تو کوتاه کرده بودی یادت هست؟

حالا دستهایم را هی دراز میکنم که آن غریق فرضی را نجات بدهم و فکر میکنم بدی اینکه غریق نجات بشوی این است که هرگز نتوانی غرق بشوی!

شربت.گوارای وجود!

چقدر زیاد نوشته ام.سرم درد میکند مهران.سرم درد میکند!حالا بغض کرده ام.چتری هایم از زیر شال تند و تند سر میخورد

راستی مهران!آقای سیب هنوز هم غذاها را تند دوست دارد؟

و من فکر میکنم آخر فسنجان و دلمه برگ مو را که نمیشود تند پخت!

فکر میکنم توی فسنجان و دلمه برگ مو نمیشود فلفل ریخت

هنوز هم کیک های من به قول بابا و تو " مزه نان میدهد!"!

"تقصیر منه که به فکر شما ام................نمیخوام چاق بشین!"

آخر تو که میدانی مهران!چاق که میشدی جایت توی دلم تنگ میشد و قلبم درد میگرفت!

حالا قلبم فشرده میشود................این سنگینی روزهای بی توست آقای سیب!

مهران!حالا فکر میکنم نوستالوژی یعنی آنکه دلم بخواهد از این تابلو فروشی خیابان انقلاب از این تابلوهای سه تکه بخرم و بیاورم که بدهم آن خطاطی دوستت که توی اتاق خواب زده بودی را قاب کنند.میدانی آقای سیب!من هیچ وقت نتوانستم مثل تو این تابلوهای سه تکه را مرتب به دیوار بزنم.

پشت سرم درد میکند.دود سیگار اذیتم میکند.میروم دم پنجره ..................

حالا فکر میکنم نوستالوژی یعنی آنکه دنبال کلمه نوستالوژی توی دیکشنری بگردم!

راستی مهران!آقای سیب هنوز هم آن آهنگ فرانسوی-انگلیسی یادش هست؟نکند دستهای آقای سیب را هم ول کرده ای؟این شمعها توی دل خانوم بهار همه اش آب میشوند و دلش میسوزد.

شربت گوارای وجود!

"لا لا لا لا گل پسته

منو میبوسی آهسته؟

لا لا لا لا گل مریم

واسه دردات میشم مرحم

لالا لالا سنگ و تیشه

کی تو دنیا فدات میشه؟"

گل پسته منو میبوسی آهسته؟

چقدر گذشته؟به سرم سنجاق کن دیگر!

حالا میدانم مهران!خوب میدانم!نوستالوژی یعنی توی سفره خانه تاج محل  برای همه چای بریزی و وقتی میخواهی برای خودت چای بریزی دستت را بگیرم و بخندم بگویم"من واسه تو میریزم" و دلم میخواهد بگویم "اینقدر که خواستنی میشوی دلم میخواهد همین جا جلوی همه تو را ببوسم" اما حیف که این شرم شرقی مانعم میشود و فقط دستت را میگیرم و میگویم "من واسه تو میریزم" !!!!

مهران.............

حالا دیگر چه فرقی میکند به قول یگانه  "دیر زود بشود یا "زود دیر بشود"!!!!!

حالا دیگر چه فرقی میکند؟

مهران!حالا فکر کنم میدانم نوستالوژی یعنی چه

تو اما شاید دلت نوستالوژی نخواهد!

چقدر  زیاد نوشته ام! سرم درد میکند

 

 

That's all for now, Oh yes... Je T'aime Encore.

But where are you?
So far, with no address.
How's life for you,
My hope is my only caress.

I've finally cut my hair.
I hear you say... at last.
It's been kinda strange,
But you see I survived.
When I'm asked, I go out.
I dance all night and more.
When I dance... Je T'aime Encore.

But where are you?
So far, with no address.
And how's life for you?
Time is my only caress.

Je t'aime Encore. Just like an old-fashioned song.
And it burns in my soul. Anything else is too long.

Oh more and more.
As strong as I can be.
Oui je T'aime Encore.
But you... you cannot hear me.

 

مهران!واقعا چه فرقی می کنه حق با من باشه یا تو ! وقتی " مایی " نباشه ، می خواهم صد سال سیاه حق هم نباشد !

پ.ن:

آقای سیب

انگشتانت را ...
به من قرض بده ...........
برای شمردن لحظه های نبودنت
من كم آورده ام !

*بابا !دیشب مردم!تو را به خدا باش.تو را به خدا تنهایم نزار.تو را به خدا بمان

*و هی میروم شاید دستهای تو دراز شود که در آغوشم بگیری.که بگویی بیا اینجا بیا دخترک.بیا............و هی میروم آنقدر که دیگر هیچ دستی نمیتواند پیدایم کند

*دلم آن پسرک سر چهار راه را میخواهد که شیشه ماشین را میزد که به تو گل بفروشد.و آن پلی که نمیدانم کجا بود اما میرسید به پمپ بنزین سر خیابان شهر آرا.هیچ وقت محله های غرب را یاد نمیگیرم.و آن آهنگ.............

 

یگانه نوشت

سلام :

این نوشته رو برای آقای Need خودم

آقای سیب لیلی

و همه آنها مینویسم که دوستشان داشتیم.............

-----------------------------------------------------------------------------------

پشت همین چراغ قرمز

اعتراف کردم که دوستت  دارم

تا هر جا مجبور شدی کمی مکث کنی...

یاد عشقمان بیوفتی

چه می دانستم قرار است بعد از من

تمام چراغ های زندگیت سبز شوند

(میلاد تهرانی)

**********

هه...! آقای سیب! آقای Need!

روزی برخواهی گشت..............؟؟

روزی که دیگر نیستم

آن روز دیگر نمی توانم هیچ قافیه و ردیفی جور کنم!

آن روز که تو میایی هیچ دو کلمه ای کنار هم جور نمی شود...

تو میایی... اما... اما... کمی دیر!!!!

یا نه... تو دیر نمیایی...

من دیر به دنیا آمده ام شاید

 تا به تو نرسم...!!!!؟؟؟؟

**********

خبر داری رنگ تکرار به نوشته هایم پاشیده ای...!

امروز در نگاهت زن دیگری میدود...

در آغوشت به خواب می رود...

و تو هی...

هی...

هی...

رنگ تکرار به من می پاشی!

*************

کمی آرامتر سکوت کن

صدای بی تفاوتی هایت آزارم می دهد

 

 

پ.ن:

شبی که لیلا بهم گفت داره  می ره خوشحال شدم............! اما وقتی باهاش حرف زدم................

لیلی من داره از دست میره! من باید کاری کنم............

من باید کاری کنم...............

 

نوشته شده توسط : مهراز(یگانه)

اگه...........

منو حالا نوازش کن همین حالا که تب کردم

اگه لمسم کنی شاید...........!!!!! به دنیای تو برگردم!!!

پ.ن:

بیهوده تلاش میکنی

عاشق تر از من بیابی

بیهوده تلاش میکنی رفیق.............

بر تمام در و دیوار قلبم

خطی به یادگار گذاشته ای

بر تمام در و دیوار قلبت

خطی به یادگار گذاشته ام

 بیهوده تلاش مکن

عاشق تر از من نمیابی................

*میدونم یه روز میفهمی................

*کاش بودی

لحظه هایم طعم خرمای خاک خوردم میدهد بی تو

یا طعم گس خرمالو

که لبهایم را به هم میدوزد

کاش بودی

شانه های زنانه ام خسته اند

 *خدایا!مرا لابه لای  مصلحت هایت گم نکنی!!!!

*رد که میشوم از کنار مترو تهرانپارس میان ازدحام آدمها چشم میدوزم به همان جایی که جمعه ی آخر از ماشین پیاده شدی .همان جمعه آخر که توی تونل حکیم دستم را گذاشتم روی دستت و توی اتوبان نهران -کرج چشمهایم را بستم.همان جمعه  آخر که مثل همیشه که کنار تو بودم  خیالم راحت بود.که تو همه راه را درست میروی!!!!!کنار مترو تهرانپارس به همان جایی چشم میدوزم که ...............همان جا که دستت را گرفتم همانجا که برای خداحافظی بوسیدمت

نور ماشین پشت سر خورد توی صورتت یادت هست؟؟؟

و چشمهای حسود دنیا بوسه خداحافظی یکشنبه آخر تو را هم دید!

و بوسه خداحافظی جمعه آخر مرا!

.

.

.

.

نفسم در نمیاد جمعه ها سر نمیاد

کاش میبستم چشامو این ازم بر نمیاد

عمر جمعه به هزار سال میرسه

جمعه ها غم دیگه بیداد میکنه

آدم از دست خودش خسته میشه

با لبای بسته فریاد میکنه

جمعه وقت رفتنه موسم دل کندنه

خنجر از پشت میزنه اون که همراه منه

اون که همراه منه.........

اون که..............

بعداتر نوشت:

شکایت نمی کنم، اما
آیا واقعاً نشد که در گذر ِ همین همیشه ی بی شکیب،
دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟
واقعاً نشد؟
نگو که نامه های نمناک ِ من به دستت نرسید!
نگو که باغجه ی شما،
از آوار ِ آن همه باران
قطعه ای هم به نصیب نبرد!
نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم!
من که هنوز همینجا ایستاده ام!
کنار همین پارک ِ بی پروانه
کنار همین شمشادها، شعرها، شِکوه ها...

یغما گلرویی

*آقای سیب!هر چه میخواهی بگو!فقط نگو که نمیدانی هیچ کس مثل من دلواپس لحظه هایت نمیشود.دلواپس لحظه هایت میشوم.هر صبح.باور کن دست خودم نیست.تو را به خدا وقت خواب پنجره اتاق را ببند.میدانم عادت داری شبها ملحفه را از رویت پس کنی

می دانم که مثل ِ همیشه،
به این حرفهای من می خندی!
حالا، هنوز هم
وقتی به آن روزهای زلالمان نزدیک می شوم،
باران می آید!
صدای باران را می شنوی؟

*شاید این آخرین باره..........................

بهانه

حالم که خوب نباشد مدام بهانه میگیرم.این روزها همه اش دارم مینویسم و پاک میکنم.مینویسم و پاک میکنم.مینویسم و با پشت دست چشمهایم را پاک میکنم.این روزها مدام بهانه میگیرم.تو که میدانی حالم که خوب نباشد.............

بهانه گیر که میشوم لج میکنم.دلم میخواهد پاهایم را بکوبم به زمین قهر کنم.دلم میخواهد یک دختر کوچولو بشوم

بهانه گیر که میشوم....................تو که میدانی.............خودم هم میدانم

بهانه گیر که میشوم دلم تو را میخواهد .............تو که میدانی...................خودم هم میدانم

بهانه گیر که میشوم فقط دلم میخواهد تو بودی.که به همه شان میخندیدیم.دلم میخواهد تو بودی روی همان صندلی های قرمز و توی سکوت مرا در آغوش میکشیدی و میگذاشتی آنقدر ببارم آنقدر ببارم آنقدر ببارم که دوباره آفتابی شوم

بهانه گیر که میشوم بدجور بهانه تو را میگیرم آقای سیب..................تو که میدانی.............!!!!

بهانه گیر که میشوم انگار باید تو باشی و بگویی "هیس آروم دختر بهار.آروم.آروم"

دلم بدجور گرفته بدجور بدجور بدجور

بهانه گیر که میشوم هی مینویسم و پاک میکنم مینویسم و پاک میکنم مینویسم و پاک میکنم.مینویسم و پشت دستهایم سیاه میشود.مینویسم و زیر چشمهایم سیاه میشود.مینویسم و بهانه میگیرم.مینویسم و میگویم"چیزی ام نیست.حالم خوب است.میخواهم تنها باشم.تنها.تنها.تنها با همین دستها"و بعد دستهایم نبودن دستهای تو را به رخم میکشد.دستهایی که حالا پشتش سیاه سیاه سیاه است.مثل زیر چشمهایم.بهانه گیر که میشوم دستهایم همه نوشته هایم را پاک میکنند!

از شما چه پنهان این روزها بدجور بهانه گیر شده ام!

پ.ن:

*برای بابا دعا کنید خیلی.خیلی خیلی.بابا حالش خوب نیست

*میگویند دو چیز پایانی ندارد.یکی اش حماقت آدمی است!(راجع به این جمله بعدا تر توضیح میدم)

*این آهنگ وبلاگم را دوست دارم.یک جور رمز است.خودم میفهمم اش

Tout, tout, tout est fini entre nous
J'ai plus la force du tout, tout
D'y croire et d'espérer
Tout, tout, à présent, je te dis tout
De ce vide entre nous, tout
De tes mains désabusées
Tout, tout ce qui nous unie
Tout ce qui nous detruit au corps
Est à présent fini
Tout, ces moments incompris
Ces instants indécis
S'écrivent au passé aujourd'hui
C'est fini

Nous, on était pas comme les autres
Nous, on décidait d'être entre autres
Les plus forts, les plus fous
Nous on avait rien à prouver
Nous, on avait rien à gâcher
Sauf, sauf notre liberté

Nous, on a rien vu passer
Rien vu se déchirer
Pas même la force de ces années
Nous , on a joué le tout pour le tout
On s'est dis on s'en fout
On a l'univers rien qu'à nous
On a tout

Sors, sors, de mon sang, de mon corps
Sors, toi qui me gardes encore
Au creux de tes regrets
Parles, parles, dis-le moi sans trembler
Que t'en a plus rien à cirer
Parles, pleures et je comprendrai

Tu sais, Tu sais que je peux tout entendre
Partir rester ou même me rendre
Que le ciel là-haut m'entende

Tout, tout, tout est fini entre nous
J'ai plus la force du tout d'y croire et d'espérer
Tout, tout, tout est fini entre nous
Mais je garde l'espoir fou qu'un jour on redira  

بعداتر نوشت:

من بهارم تو زمین من زمینم تو درخت

 من درختم تو بهار من درختم تو بهار

ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه

 میون جنگلا طاقم میکنه

تو بزرگی مث شب اگه مهتاب باشه یا نه

تو بزرگی مث شب

خود مهتابی تو اصلا خود مهتاب

مث شب گود و بزرگی مث شب

اگه روزم که بیاد

تو تمیزی مث شبنم مث صبح

تو مثل مخمل ابری مثل بوی علفی

مثل اون ململ مه نازکی اون ململ مه

که رو عطر علفا هاج و واج مونده مردد

میون موندن و رفتن میون مرگ و حیات

مثل برفایی تو

اگه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه

تو همون قله مغرور و بلندی

که به ابرای سیاهی و به بادای بدی میخندی

شاملو

توضیح:این روزها همه اش یاد این شعر می افتم.یادته این شعر؟؟؟اولش رو پشت یک عکس برایت نوشته بودم

من بهارم تو زمین............

و بعد وقتی شعر را میخواندی سرانگشتانت را روی پوست صورتم کشیدم..........

ناز انگشتای باروون تو.....................باغم میکنه

حالا بغض کرده ام.حالا دلم گرفته است

*پیشنهاد یک کتاب: "در ستایش مرگ" ژوزه ساراماگو

هیچ چیز همیشه بی نقص نیست ، چرا که دوشادوش آن ها که می خندند ، همیشه دیگرانی هستند که زار بزنند!!!!

آدم نباید در استفاده از کلمات ، مته به خشخاش بگذارد ، چرا که کلمات نیز ، مثل خود ما آدم ها ، در افکارشان تجدید نظر می کنند .

همیشه اولین شکست سخت ترین شکست است ، بعدش به آن عادت می کنیم !!!!!!

عادت میکنیم؟؟؟؟؟؟؟ 

از متن کتاب

 *این همکار میز روبرویی دیوانه ام میکند.دیوانه.یا با تلفن حرف میزند یا روی میز ضرب میگیرد یا زیر لب آواز میخواند و باز با تلفن حرف میزند.دیوانه ام میکند.دلم میخواهد سرم را بکوبم به دیوار.سرم درد میکند.سرم گیج میرود.انگار کلمه ها را نمیبینم

برای دل خودم

Ah ! je voudrais tant que tu te souviennes
Des jours heureux où nous étions amis.
En ce temps-là la vie était plus belle,
Et le soleil plus brûlant qu'aujourd'hui.

Les feuilles mortes se ramassent à la pelle.
Tu vois, je n'ai pas oublié...
Les feuilles mortes se ramassent à la pelle,
Les souvenirs et les regrets aussi
Mais le vent du nord les emporte
Dans la nuit froide de l'oubli.
Tu vois, je n'ai pas oublié
La chanson que tu me chantais :

C'est une chanson qui nous ressemble.
Moi je t'aimais, toi tu m'aimais
Et nous vivions tous deux ensemble,
Toi qui m'aimais, moi qui t'aimais.
Mais la vie sépare ceux qui s'aiment,
Tout doucement, sans faire de bruit
Et la mer efface sur le sable
Les pas des amants désunis.

Les feuilles mortes se ramassent à la pelle,
Les souvenirs et les regrets aussi
Mais mon amour silencieuse et fidèle
Sourit toujours et remercie la vie.
Je t'aimais tant, tu étais si jolie.
Comment veux-tu que je t'oublie !?
En ce temps-là, la vie était plus belle
Et le soleil plus brûlant qu'aujourd'hui.
Tu étais ma plus douce amie
Mais je n'ai que faire des regrets
Et la chanson que tu chantais,
Toujours, toujours je l'entendrai :

C'est une chanson qui nous ressemble.
Moi je t'aimais, toi tu m'aimais
Et nous vivions tous deux ensemble,
Toi qui m'aimais, moi qui t'aimais.
Mais la vie sépare ceux qui s'aiment,
Tout doucement, sans faire de bruit
Et la mer efface sur le sable
Les pas des amants désunis

*پ.ن:

توی شرکت نشسته ام همین طور برای خودم هی این آهنگ را گوش میدهم.کامپیوتر خانه خراب شده.دیروز یک چیزی نوشته بودم به اسم جمعه نوشت.داشتم فکر میکردم که بنویسمش توی وبلاگ.بعد هی این آهنگ را میشنوم و یاد تو میافتم رفیق یاد تو!و هی یک چیزی زیر دنده چپم فشره میشود.همان جا که تو بروز کرده بودی

حالا دیگر لیوان چایم هم سرد سرد است.دیوار سیمانی هم آن طرف سرد سرد است

و بعد میرسد به اینجا

C'est une chanson qui nous ressemble.
Moi je t'aimais, toi tu m'aimais

Moi je t'aimais, toi tu m'aimais

Moi je t'aimais, toi tu m'aimais

Moi je t'aimais, toi tu m'aimais

و بعد هی یاد آن نوشته روی آینه میافتم.میبینی رفیق.......

Et nous vivions tous deux ensemble,
Toi qui m'aimais, moi qui t'aimais.

 و هی دلم میخواهد همه شبها سه شنبه باشد و من به تو بگویم که مرا بیدار کن.که بگویم مرا صدا کن.که بگویم صدای تو خوب است.که بیدار که میشوم هم خودم را لوس کنم و توی آغوش تو مچاله شوم.گفته بودند به تو .............؟؟؟.میدانستند همه شان.آغوش تو برایم امن ترین جای دنیا بود

که باز در خیالم مچاله شوم توی آغوش تو.چقدر گرما خوب است.چقدر آغوش تو خوب است .....

"پاشو بچه.چشات چرا خوابه.پاشو ببینم.پاشو صورتت رو بشور.پاشو دیگه"

و من بیدار شوم توی اتاق کورمال کورمال برم پشت کامپیوتر و هی خمیازه بکشم و فایلهای پاور پوینت را مرتب کنم

"بازم که دلت خوابه.پاشو بچه.پاشو خانوم بهار.لوس نشو دیگه"

چرا نگفتند

چرا نگفتند

چرا نگفتند آغوش تو گرمترین  جای دنیا بود برایم

لعنت به چشمهای حسودشان

میدانی آقای سیب.گاهی فکر میکنم آنها میدانستند چشمها دروغ نمیگوید.برای همین هم دروغ هایشان را گذاشتند برای وقتی من نبودم...........وقتی ما نبودیم رفیق روزهای خوب!

که باز تو را وقت رفتن در آغوش بکشم.که بگویم برای ناهار زود برگردی.که بگویم ناهار هر چه تو بخواهی میپزم.که یادم برود بگویم روزنامه بخری.که  آینه را گردگیری کنم.که فکر کنم این دیوارها را باید بشوییم.که فکر کنم روتختی و روی بالش ها را عوض کنم و جا شمعی جدید بخرم که یک روز وقتی تو نیستی دکور اتاق خواب را عوض کنم با رو تختی قرمز رو بالشی زرد و قلبهای صورتی.که بگویم چشمهایت را ببندی و بیایی توی اتاق

حیف...............

برف آمد!!

طوفان شد

و آن رو تختی های قرمز مچاله.............و قلبهای صورتی هم اینجا تنها

که یادم باشد دستور غذاهای تند ایتالیایی را یاد بگیرم.که برایت کیک گردو بپزم که صبحانه بخوری.که درسهای زبان فراسه نصفه نیمه ام را تند تند توی سرم مرور کنم.که دلم بخواهد هر چه غذا یاد گرفته ام برایت بپزم.که کاری کنم عطرم روی همه لباسهایت بماند. .که برایت چای داغ بریزم.که جزوه های مدیریت استراتژیک را بگیرم.که به تو صبح بخیر بگویم.که صبح ها منتظر صبح بخیر تو باشم.که دلواپس لحظه هایت باشم.که وقتی میروی تو را ببوسم که بگویم مراقب دنیای من باشی.که بگویم دوستت دارم.که تو را ببوسم.که فکر کنم برایت دمنوش گیاهی میگیرم که شبها قبل از خواب بخوری.که هی دلم تو را بخواهد.که هی رد نوازش پنج انگشتت روی موهایم بماند که باز هم هی توی آغوشت تا ابد گم شوم

حیف..................

حالا دیگر آن رو تختی قرمز.................

و عکس دو نفره رو آینه نمیدانم کجاست!!!

آن نوشته را هم که از روی گلها برداشته ای!!!

"تا خشک شدن گلها دوستت دارم"!!!!

که بنشینیم رو ی سرامیکهای سرد کف آشپزخانه و بخندیم و ناهار بخوریم

که دلم بخواهد قهر کنم که تو روی چشمهایم را ببوسی

که دلم بخواهد هر روز همه گلهای دنیا را برایت با پیک بفرستم که بدانی به یاد توام"قلبی برایت میتپد"

که بگویم "چاق نشی که جات تو دلم تنگ بشه.قلبم درد میگیره!!!!"

که پیش خودم فکر کنم اگر یک روز دلم بگیرد توی آغوش تو میمانم و میگویم برایم آواز بخوان

که دستم را توی ماشین بگزارم روی دستت

و کنار تو خیالم راحت راحت راحت راحت باشد

و چشمهایم را ببندم

حالا دیگر.............

و این سنگینی روزهای بی تو است زیر دنده چپم و قلبم مچاله میشود.

و این بغض بی تو تا همیشه میماند

آه که تنهاییم.من و تو بی هم آقای سیب

تنها با همین دستها

تنها

 ت

ن

ه

ا

 بعدا تر نوشت:

نامه‌ام باید کوتاه باشد
ساده باشد

بی حرفی از ابهام و آینه

از نو برایت می‌نویسم

حال  من خوب است

اما تو باور نکن!

 

ادامه نوشته

چه بی‌تابانه میخواهمت

چه بی‌تابانه میخواهمت ای  دوریت  آزمونِ تلخِ  زنده به ‌گوری!...


چه بی‌تابانه تو را طلب می‌کنم!

بر پُشتِ سمندی
                     گویی  نوزین
                                          که قرارش نیست....


و فاصله تجربه‌ای بیهوده است.

 

بوی پیرهنت،
                   این‌جا
                                  و اکنون ـ...

                                                               کوه‌ها در فاصله سردند ....
                 

دست..

          در کوچه و بستر  ..
                                     حضورِ مأنوسِ دستِ تو را می‌جوید..


                                                                                             و به راه اندیشیدن

                                                                                                  یأس را
                                                                                                                 رَج می‌زند.

 

بی‌نجوای انگشتانت

فقط ـ..

و جهان از هر سلامی خالی‌ست....

 

 شاملو

 

 

*پ.ن:

"دستــــــــــــــ ت زا به من بده. آقای سیب ." ...........

دستی نیست....!!!

حالا دیگر

جای خالی دستهای من و تو بر آستیـــــــــن های آویخــــــــــــــته سنگینی می کننــد...

و آینه اتاق

از تصویر "بانوی بهار" که موهایش را شانه میکرد خالیست

بانوی بهار بی تو دیگر.....

و توی چشمهای بانوی بهار دیگر

یه جای نگاه تو

هر روز آینه اشک میشکند!

و بضغهایش

از گلویش پایین نمیرود

 حالا دیگر من و تو هر روز

جدازاهم به راه می افتیم....

دیگر نه پیامی

نه "صبح به خیر جان دلم"

نه " دیشب خوب خوابیدی ماه من؟"

نه"تو که میدانی دنیای  منی.......مراقب دنیای من باش"

نه.........دیگر هیچ چیز نیست

به سرم سنجاق کن دیگر

 اما تو را به خدا............

- مواظب باش.....!

  ساحـــــــــــــــــــــ ره های زمین گیر..

 میان ملحفه های سفیــــــــــــــــــ د خفته اند...

ورویاهای مارا می دزدند...

 تو را به خدا مواظب باش جان من!

مواظب بــــــــــــ اش ...

این تله هــــــــ ا نامرئی ست....

تله هــــــایی که ازکلمات  وتصاویر ساخته اند....

برای من

برای تو

برای ما!

راستــــــی !....

جدول باطل السحـــــــــــر را  آورده ای ..؟

طناب میخواهیم تا آن عجوزه را به بنــــــــــــــ د بکشیم...

مواظب باش اشتباه نکنی ..از کجا او را به جا می آوری ؟؟....

هزاران هـــــــــــــــــــ زار نقاب دارد  آقای سیب...

کبریت داری ؟؟

پــــــــــــ س بســــ وزان ...! همه صورتکهایش را بسوزان ..

.تعویذهایش را خاکستـــــــــــ ر کن ...

قیچی را آورده ای؟!...

تاخانه های کاغذی ش را قیچی کنیم.....

مواظب باش و  خاطره هایمان را پنهان کن 

 پنهان کن  ....

تو را به خدا بیا خاطره هایمان را پنهان کنیم

کاش آن یکشنبه آخر را توی خاک مدفون میکردیم

کاش.......

اما نگاه کن آقای سیب

نگاه کــــــــــــ ن....

ع ج و ز ه از ماست....

از ماست....

ازما...!

برای لیلا ترین

اصلا فرقی می کند  شنبه ی صورتی باشد یا پنج شنبه ی آبی؟


وقتی برگشتن آقای سیب همان قدر محال شود که رفتن آقای Need...


اصلا فرقی می کند پیغام روی آیینه چه باشد


وقتی نه تو لیلی ترین باشی و من یگانه ترین...


رفتند لیلی... تمام شد...؟ من از تو می پرسم و تو همیشه ...

همیشه...

همیشه... 

جوابم را با دعاهایت می دهی و حس تو که تنها حقیقت را نشان می دهد...

***

دیدی رفیق...! دیدی چطور بازیچه شان شدیم... بازیچه مان کردند...

گریه نکن دختر بهار... خدا به موقع می رسه

گریه نکن بهارم... همیشه لحظه ی آخر خدا نزدیک تر می شه!

***

تمام دردها حرفهای نگفته بود... حرف هایی که هیچ وقت...

اما این بار... آقای Need هیچ فکر نکرد سرمای بجنورد بی وجودش آنقدر وحشی است که برف تهران بدون آقای سیب!

لیلا من از مهران میپرسم! ازهجط هم تو! که اصلا باورشان می شود یکهو تمام هستی شان به آن دورها سفر کند... به آن دورها! آنقدر دور که هر وقت ماه کامل را ببینم وحشت کنم...؟

***


آن روز یک روز آفتابی نبود 

یک روز زیبای بهاری نبود

یک روز با هوای مطبوع و دل انگیز پاییزی نبود

فقط یک روز بود... یک روز سرد که او هم بود...

او تنها عشق من بود...


***

پ.ن:

واسه این تنهایی بهت اصلا نمیاد که مقصر باشی...

تو با این زیبایی نمی تونی از عشق متنفر باشی

نوشته شده توسط: مهراز




سراغ

این روزها همه از من سراغ تو را میگیرند آقای سیب!

این روزها دلم هم مدام سراغ تو را از من میگیرد

حالا من مانده ام و هزار چشم

حالا من مانده ام و دلم

حالا من مانده ام و این کودک بی طاقت درونم

که هی هی هی

پا میکوبد به زمین و سراغ تو میگیرد

تو به من بگو

چطور به این هزار چشم و این بچه بی طاقت بگویم

که تا آخرین دانه در رفت

آدمی که برای شال رویاهایم بافته بودم

بگو چطور بگویم هر شب نیمه سیبی میکشم

که زیر آوار حجم سرد دیوار مدفون میشود

تو بگو چطور آرام کنم دلم را!

حالا دیگر بی تو

همه اش من ماندم و دیوار

من مانده ام و دستهای خالی ام

من مانده ام و زنی تنها

که رو بروی آینه موهایش را شانه میزند و هی هی هی

یاد رد نوازش تو بر گیسوانش می افتد

حالا من مانده ام و هزار خط مشوش

من مانده ام و روزهای جا مانده از تو

من مانده ام و ..........

حالا دیگر همه از من سراغ تو را میگیرند

حالا دیگر این دلم مدام سرغ تو را میگیرد

حالا دیگر این اشکها هم با من قهر کرده اند و دیگر نمی آیند

بس که وعده آغوش تو را بهشان داده ام

حالا دیگر وقتی نشان تو را میدهم

همه گم میشوند

حالا دیگر دلم هم گم میشود

حالا دیگر اشکهایم هم گم میشوند رفیق

اینقدر که

اینقدرکه

اینقدر که

همه جا هستی و

هیچ جا نیستی!

پ.ن:

حالا دیگر

باور کردی بی تو نمیمیرم رفیق؟؟؟!!!!!!!!

حالم خوب است

فقط نمیدانم چرا

گاهی فقط گاهی

گاهی

گاهی

گاهی

باور کن فقط فقط فقط فقط فقط گاهی!

دلم

برای تو

برای تو

برای تو

برای تو

برای تو

برای تو

برای

ت

و

تنگ میشود!

*وای دلم

دلکم سر به هواست

"چی میجوره تو هوا؟

رفته تو فکر خدا؟

-نه!

تو نخ ابره که بارون بزنه

آخ اگه بارون بزنه

آخ اگه بارون بزنه

آخ اگه بارون بزنه"

*این روزها هر وقت میرم دانشگاه و میرسم به میرداماد داره بارون میاد!

دلتنگی

دلم تنگ است برایت آقای سیب

اینقدر که حتی

اشکهایم هم فرو نمیریزد

دلم تنگ است آنقدر برای گرمای آغوشت

که دیگر حتی شعر هم از قلمم سرازیر نمیشود

دلم تنگ است آنقدر برای تو که حتی بهار هم

پیله های دلتنگیم را نمیگشاید

دلم تنگ است برایت

بدجور

حالا دیگر شب هم که از نیمه میگذرد

هنوز در امتداد مسیر خواستن تو

با خاطراتم در جنگم

خاطراتی که

نمیدانم مرا در برابر تو به زانو در می آورد

یا در برابر خویش

پ.ن:

توی یک شب که تو نیستی.یک شب اسفند با بوی بهار.راستی با بوی بهار؟

تو هنوز عطر بهار یادت هست؟

هنوز یادت هست بهار چقدر دلش همیشه تو را میخواست؟چقدر دلتنگم این روزها.چقدر.......

  این نوشته ها را با تمام دلتنگی مینویسم.دلتنگی ای که دیگر لخت میکند نوشته هایم را.دلتنگی ای که عجیب مرا به زانو در آورده است!!!!

شاید دیگر ننوشتم رفیق.هرگز!!!!!

*جم جمک برق بلا
طبل آتیش تو هوا !
خیز خیزک موج عبوس
تا دم عرش خدا !
نه ستاره نه سرود
لب دریای حسود
زیر این تاق کبود
جز خدا هیچ چی نبود
جز خدا هیچ چی نبود!................

*میخوای واست قصه بگم مثل قدیم آقای سیب؟

آخرش حرف دخترای ننه دریا حرف ماست به خدا

بخون تا تهش

تو ادامه مطلب

 

 

 

ادامه نوشته

یک اتفاق ساده!

 

هی رفیق

تو

فط یک اتفاق ساده بودی

که یک روز گرم تابستان

در زندگیم افتادی

هی رفیق

تو

فقط یک اتفاق ساده بودی

که یک روز سرد برفی زمستان

از زندگیم رفتی!!!!

باور کن

بعد از آن روز

هیچ اتفاق خاصی نیفتاد

من حتی نمردم!!!

فقط نمیدانم چرا

بعد از آن روز سرد برفی زمستان

دیگر

حتی

ساده ترین بغض ها هم

از گلویم پایین نمیروند!

 

پ.ن:

* یادمون باشه که همیشه ذره ای حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود" ...

کمی کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم" ...

قدری احساسات پشت "به من چه اصلا"...

مقداری خرد پشت "چه میدونم"...

واندکی درد پشت "اشکالی نداره" وجود داره

*هی رفیق رفتی؟؟؟

"اشکال نداره"!!!!

*تو امید منی اما داری از دست من میری
با دستای خودت داری همه هستیم رو میگیری…
دعا کردم تورو بازم با چشمی که نخوابیده
مگه میذاره دلتنگی مگه گریه امون میده ......

حسابش رفته از دستم شبایی رو که بیدارم
شاید از گریه خوابم برد درارو باز میذارم

تو رو دست خودش دادم که از حالم خبر داره!

که از تو چشماشو یه لحظه برنمیداره!

 

ناگهان چه زود دیر میشود!

هی رفیق

یادت هست

همیشه

از خیابان

به خیابان پناه میبردم

از سرما

به گرما

از سرما

به تو!

حالا بی تو...................

باشد! خیالی نیست

از خیابان به خیابان پناه میبرم

از سرما به سرما

از سرما

به سرما

از سرما..............

چقدر سردم است

هی شما.............؟

این اتوبوس ها مسیر دورتری نمیروند؟

چرا انتهای مترو تهرانپارس به صادقیه میرسد؟

این خروجی ها...............

و این اتوبان حکیم لعنتی

جای دورتری نمیرود؟

این همه مسیر

این همه راه...............

چه خیال خامی!!!!!

حالا دیگر

ابرهای نزدیک دهانمان هم

به هم نمیرسند!!!!!

میان این همه مسیر

چه زود فاصله را پیدا کردیم

حالا دیگر...............

ما دو نفر

عجیب دور افتاده ایم

دیر و دور

دور و..............

دیر!!!!

دور

و باز هم

دیر

د

ی

ر

 

پ.ن:

*احتمالاًبوی تنهایی است

که بوی نا میدهد

توی کمد

روی لباسهایم

احتمالا این بوی دلتنگی است

اینکه هرجا می‌روم در جیب‌هایم هست...

نه دیگر

دست به دلتنگی هایم نزن

همه جا را میگیرد!

کاش جایی برویم تابلویی داشته باشد که رویش خدا نوشته باشد :

"پایان تمام دلتنگی ها ... "

 

عدالت

عدالت زندگی

عادلانه نیست!!!

مثل اشکهای بچگی پاک ات میکنم

و این

عادلانه نیست!!!

حالا دیگر

من مانده ام  و بغض هایم

و بغض های نهفته ام را

در گره روسری

محکم میکنم

و با هر نفس

فرو میدهم

و جای لمس انگشتانت بر پوستم میسوزد

و رنگ صورتی لبهایم از پوست گردنت پاک میشود

و من رو به دیوار

چشم هایم را محکم میبندم

و بغضهایم را

هر شب گره میزنم

تا کوچک شود

از گره روسری بیرون نریزد

و بعد

مثل اشکهای بچه گی

پاک ات میکنم

و این

عدالت زندگی

ناعادلانه است!!! 

 پ.ن:

تقدیم به مهراز عزیزم:

هی دخترک

بیا اینجا

بیا نزدیک تر

میخواهم رازی را بگویم

میگذرد این روزها میگذرد!

اما.............

تو باور مکن این راز را

آخر دیگر هیچ روزی نمیگذرد!

 

اینبار.........قول نمیدهم!!!!باور کن!

خیالی نیست برو

من عادت دارم

تنهایی هایم را پای پیاده قدم میزنم

باید از همان اول هم میدانستم

کفش های آغوش تو تنگ است

برای پاهای بزرگ تنهاییم!!!!

پ.ن:

 

پ.ن:

ا*ین روزها تحمل میکنم سکوت را...................تحمل سختی است!

*آهنگ وبلاگم تقدیم به نارنج و یگانه عزیزم!برای بودنشان!

*آخر اون همه لبخند و سرود

چشم پر حسادت زمونه بود!!!

 

این یک پست خصوصی خصوصی خصوصی!

 

ادامه نوشته

حالا دیگر چه فرق میکند؟

هی رفیق

این روزها دلتنگی عجیب یار صمیمی ام شده

بد جور میچسبد به پوستم

یا نه اصلا مثل سایه..........

بی صدا،سنگین

هر چند...........

اصلا حالا دیگر چه فرق میکند؟؟؟

که نگاهم از چراغ های همیشه بیدار کوچه بیخواب تر باشد

یا انگشتم را درون فنجان های خالی قهوه بکشم

یا صورتم را به پوست سرد پنجره بچسبانم

دیگر چه فرق میکند

وقتی من اولین نفر شنبه های صورتی نباشم

وقتی صبح با بوسه ام بیدار نشوی

یا شب ها با بوسه ام به خواب نروی؟

دیگر چه فرق میکند......................

وقتی بغض نگذارد این سکوت لعنتی بشکند

وقتی "امروز که محتاج توام جای تو خالیست!!!!"

وقتی هی سوزش اشک بپیچد توی چشمم

وقتی در سکوت شب صفحه کتاب های قطور لعنتی دانشگاه خیس خیس خیس شوند

وقتی هی تنها راه بروم و زیر چشمانم سیاه شود!

اصلا دیگر چه فرقی میکند آقای سیب عزیز

چه فرقی میکند

که آسمان ابری باشد یا بارانی

برفی باشد یا آفتابی

که امروز تعطیل باشد

وقتی من و تو نباشیم...........

وقتی تو هی عطر مرا کم بیاوری و من گرمی آغوش تو را

دیگر چه فرق میکند رفیق

دیگر چه فرق میکند

حالا من هی بگویم که این روزها دلتنگی عجیب یار صمیمی ام شده

که نگاهم از چراغ های کوچه هم بی خواب تر است

که دلم یک لیوان آب انار میخواهد با گلپر از آن نمک پاش سه تایی قرمز و سیاه و سفید روی میز

که تا تو برگردی ناهار را آماده میکنم

که دلم یک دل سیر گریه کردن میخواهد توی آغوش تو..........

که دلم میخواهد بهانه بگیرم و تو بگویی " میگذرد بانو میگذرد"

که میدانم هیچ کس مثل من دلواپس لحظه هایت نمیشود

که میدانم تو هم دلتنگ اولین نفر شنبه های صورتی میشوی

که میدانم تو هم "گل همیشه بهار" را کم می آوری و من " آقای سیب" را

که هیچ کس مثل من با خنده ها و سکوتش..............

که من و تو ساده بودیم رفیق گولمان زدند

که باز هی بگویم دلتنگی عجیب یار صمیمی ام شده

که باز این بغض لعنتی چنگ بیندازد توی گلویم

که باز..................

دیگر چه فرق میکند رفیق

دیگر چه فرق میکند

دیگر چه فرق میکند

حالا دیگر.............

میدانم

خوب میدانم

همه اش تقصیر من است رفیق

من آدم خوبی نبوده ام

باید همان یکشنبه آخر چشم های حسود دنیا را کور میکردم

که بوسه آخرت توی ماشین را نبیند

که باید  پای عقربه های لعنتی ساعت را میشکستم

تا  تو برای همیشه در نهار خوردن با من بمانی

هر چند............

دیگر چه فرق میکند رفیق

دیگر چه فرق میکند

دیگر چه فرق میکند

دیگر چه فرق میکند

دیگر چه فرق میکند

دیگر..............

 

پ.ن:

*صبح شنبه 11 دی با ساراحریر قرمز و طلایی خریدیم.برای پنجره آشپزخونه. با سارا تو مجله ها کلی گشتیم تا یک مدل قشنگ پیدا کنیم.از اونها که بالاش مدل پفکی بود.که بازی نور آفتاب بزند پشتش و از اونجا  بیفته روی میز ناهارخوری و اون  صندلی های قرمز. به سارا گفتم پرده ها رو تحویل بگیره  تا 9 بهمن که آخرین امتحان دانشگاه بود ازش بگیرم. تا روز تولدت...........

دیروز سارا زنگ زد و گفت:" شنبه ساعت چند میای پرده ها رو ببری؟"

گفتم : "حالا دیگه چه فرق میکنه؟؟؟ چه فرق میکنه؟؟""

 

*گفتم :" آقای سیب! به خاطر بسپار همراهی خدا و عشق من برایت مانند نفس کشیدن است ، آرام، بیصدا ، همیشگی............"

گفتم :"آقای سیب !تو اگر دوست میخواهی مرا اهلی کن!"

گفتم :"هی رفیق، با کس مپیچ بیهده آیینه ای بجوی................"

گفتم :" من دلم سخت گرفتست ازین میهمانخانه مهمان کش روزش تاریک...................مرا به میهمانی آفتاب میبری؟"

گفتم : "هی آقای سیب، همه سهم من از خود دلی است که به تو داده ام.بمان تا بی دل نشوم"

گفتم:..................

گفتم:..................

گفتم:..............

گفتم :"آقای سیب، نرو بمان بیا جهانی دیگر آغاز کنیم.دستم را بگیر.آقای سیب..................."

گفتم " نرو.بمان............"

تو اما هیچ نگفتی!

عجیب دلتنگم آقای سیب

عجیب

که چقدر زیر دنده چپ همان جا که تو بروز کرده بودی مدام فشرده میشود

که چقدر چشم های دنیا حسود است

که حتی نمیتواند یک روز من و تو را خوشحال ببیند

که عجیب دلتنگیم آقای سیب

هر چند..............

حالا دیگر اصلا چه فرق میکند؟؟؟؟

 

*بعد از تو پیر شد ساعت این اتاق سرد تاریک...........................

 

*اولین نفر شنبه های صورتی بانوی خوش قدم همیشه بهار بود.شنبه 9 صبح نفر اول."اوووووووووووووووول!"

 

*آزادت کردم.تا از مهربانی برایت قفس نسازم.هر چند حالا دیگر..................

 

خالی!

این روزها عجیب تنهایم آقای سیب، تنها با همین دستها. که عجیب نبودن دستانت را به رخم میکشد

 

بدجور خالی ام بی تو بد جور رفیق...............

 

پ.ن:

گناه دوریت نیست

من وقتی با تو بودم نیز

دلم برایت تنگ میشد!

ادامه مطلب در یک پست خصوصی!

ادامه نوشته

چه ساده!

هی رفیق

ما ساده بودیم

گولمان زدند

و بعد رفتند و گفتند

"بیخیال...........

آنکه رفته هرگز نمی آید!!!!"

هی رفیق

ما ساده بودیم

گولمان زدند

من و تو تنها شدیم

و بعد رفتند کنار

خندیدند و گفتند

"دیدید چه ساده گولتان زدیم!!!!"

پ.ن:

هی آقای سیب!دیدی چه ساده رفیق!

تو هم چه ساده عمق نگاهم را نخواندی........

یعنی عمق نگاهم را نخواندی؟

چقدر سخت بود شنیدن آن حرفها از تو

بعضی حرفها بدجور قلب آدم را زخم میکند رفیق!

گاهی گمان نمیکنی و میشود!

 من نسخه نمیدانم چندم بی بدیل زنم
از آنجا که عاشق نگاهت میشوم
تا آنجا که سوزش اشک میپیچد توی نگاهم و نگاهم را از تو میدزدم
"باید بروم دیر میشود...................."
و دستهایم را از دستهایت میکشم بیرون

و بعد
میروم
و هی پشت سرم را دزدکی نگاه میکنم
شاید دستهایت دراز شود و مرا در آغوش بگیرد
و من نسخه بی بدیل زنم
جلد چندم نمیدانم
تا آنجا که
همه لحظاتم هی بوی تو را میدهد
تا انجا که..........
هی تو را صدا میزنم
تا آن چراغهای چشمک زن تاریک
تا کاغذها یی که پشت شیشه چسبانده ای
بیا رفیق
بیا اینجا
من جلد نمیدانم چندم زنم
با همین نگاه های پر فروغ سرد
تا اینجا
تا آتش دلم
تا آنجا که...............
بیخیال
هی رفیق!تا انجا که تو میروی
و در آغوشت جای من تا همیشه خالی میماند
خیالی نیست
برو......................
اما جای این جلد چندم تا ابد توی آغوشت خالی خواهد ماند!

 

پ.ن:

دیدی آقای سیب!!!

گاهی گمان میکنیم برف که می آید دنبال هم میدویم و آدم برفی میسازیم

گاه گمان میکم توی هوای برفی مینشینم کنارت روی همان صندلی های قرمز و برای هر دو مان قهوه تلخ داغ میریزم و با هم آهنگ گوش میدهیم

گاه گمان میکنم نه!!!....برف که می آید ماشین را بر میداریم و میرویم یک جای دور و در برف دنبال هم میدویم یا شاید توی سکوت برف را تماشا میکنیم.شاید هم تو مثل قدیم ها برایم آواز بخوانی

شاید هم نه..............

دیروز برف بارید آقای سیب!امروز هم

امروز دیگر تنها هستم

تنها با همین دستها

با همین چشمهایی که سوزش اشک میپیچد تویش و اشکی سرازیر نمیشود

تنها با حرفهایی  که تو در یک صبح برفی گفتی .........

که هنوز رسوبش بر دلم مانده!!!!

که هنوز نمیدانم در جوابش چه بگویم آقای سیب!!!!

یعنی تو هنوز مرا نمیشناختی؟

 

*میشود روزی طوفان بیاید

میشود باد بوزد

میشود سرد شود هوا

میشود تو هر چه دلت خواست بگویی و من مثل همیشه سکوت کنم و تو تعجب کنی چرا سکوت میکنم؟

میتوانی تعجب کنی از خوبی

میتوانی آن عکس دو نفره روی آینه را برداری یا پاره کنی

میتوانی آن جمله ای که روی آینه نوشتم را پاک کنی

میتوانی همه نوشته هایم را پاره کنی

خاطراتم را بسوزانی

میتوانی هر چه دلت خواست بگویی

اما باور کن...............آن گلهای توی گلدان خشک نمیشود

حتی اگر آنها را بریزی بیرون یا بشکنی

یا سرشان داد بزنی

یا قهر کنی

یا بگویی دوستشان نداری

یا کاری کنی که حسادت کنند

میتوانی بهشان بگویی گل همیشه بهار رفته است

میتوانی بگویی گل همیشه بهار را نمیخواستی

هرگز!!

اما بدان

آن گلها.............

باز هم خشک نمیشوند!!!!

 من میروم رفیق!

اما آن گلهای توی گلدان

باور کن...........

باز هم خشک نمیشوند رفیق!!!!

*آه آقای سب..................چقدر بد است که مرا نشناسی!

آخرین بن بست بهاری...........

دیریست خیابانهای دلم را خط کشی کرده اند......

دیریست خیابانهای دلم را خط کشی کرده ام.........

جلوتر برو رفیق

جلوتر.............

آن کوچه باغ پاییزی را هم که رد کنی.......

آن ته!

آخرین بن بست بهاری که پر است از عطر شکوفه های "سیب"

آخرین بن بست بهاری...........

سهم توست

از کوچه های تنگ دلتنگیم!

پ.ن:

چه کنم که سرشتم را با مهربانی سرشته اند!

بعدا تر نوشت:

*اگه از مرگ باورها

از آدمها دلم سرده

نوازش کن تو دستامو...........

که خیلی وقته یخ کرده!

که خیلی وقته یخ کرده!

*این قفل کهنه کلیدش به دست توست

"با کس مپیچ بیهده................آیینه ای بجوی!"

*همه سهم من از خود دلی است که به تو داده ام!

*شازده کوچولو پرسید آدمها کجا هستند؟

گل گفت: آدمها!اینقدر که بی ریشه اند باد به هر کجا میبردشان!!!

 

فرصت گفتن.......

 

دریایی

که به رودخانه میریزد

مثل نگاه تو

بر چشمهای سیاه افسونگر تنهای من!

لبهایت را جلوتر بیاور ............

گوش من سنگین است!

لبهایت را جلوتر بیاور

جلوتر.......

جلوتر........

جلوتر........

فرصت گفتن از دست میرود رفیق!!!!

 

پ.ن:

*گفتنی ها کم نیست...........

من و تو کم گفتیم...........

یکشنبه  ۲۱ آذر

 

 

آن را که خبر شد................خبری باز نیامد!!!

این شهر چه غریب است

این شهر چه سیاه است

سیاهی و غربت این شهر

هیاهوی آنها که فقط نام تو را صدا میزنند و از غربتت هیچ نمیدانند

چقدر غریبی حسین!

چقدر غریبی

چقدر غریب.........

تمام غربت و سیاهی این شهر

تو را صدا میزند

غربت دلم هم..................

"السلام علیک یا ابا عبد ا.."

 

پ.ن:

*پارسال متهم شدم به اینکه اینقدر دلم از سنگه که تو مجلس نوحه گریه نمیکنم.پارسال متهم شدم اینقدر کافرم که روز عاشورا نشستم پای کامپیوتر و دارم آهنگ گوش میدم و پروژه ترجمه انفرادی رو انجام میدم.پارسال متهم شدم که اینقدر کافرم که.........

من کافر و بی دین!اما این رو بدونین !من بلد نیستم تا محرم شد لباس سیاه تنم کنم.من بلد نیستم تل محرم!!!!(باورتون میشه تل ویژه محرم) بزنم سرم و تریپ مشکی بزنم و سوار ماشین بشم و آهنگ و نوحه بزارم.من بلد نیستم روز عاشورا..............

من بلد نیستم واسه یه مشت اراجیفی که به اسم نوحه با چاشنی داد و بیداد و موسیقی راک!!!به خورد ملت بدن گریه کنم!!

من بلد نیستم...............

من بلد نیستم خودم نباشم...............

من بلد نیستم...............

من برای غربت تو گریه میکنم!برای غربت تو که برای آزادگی جنگیدی.برای غربت تو که تشنه لبیک بودی اما بزرگترین دردت رو بی آبی نشون دادند!!!!

تو گفتی" اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید!!!"

امسال هم اگه به حرف همه من بی دینم منو ببخش

اگه به حرف همه کافرم منو ببخش

اگه نمیتونم واسه حرفای دروغ گریه کنم منو ببخش

اگه این نوحه های گوش خراش سرم رو درد میاره منو ببخش

اگه ما سال یک بار میایم سراغت اونم به خاطر حاجتهای خودمون.................جون عزیزت ما رو ببخش.به بزرگیت ما رو ببخش!

اما جون عزیزت....................

تو رو به بزرگواریت قسم...........

اگه هر کی نشست پای کامپیوتر و دلش گرفت...................

اگه کسی این حرفا رو خوند و یه چیزی شبیه بغض رو گلوش چنگ زد..............................

اگه یکی نصفه شب از خواب بیدار شد و یه لیوان آب خورد و یاد تو افتاد....................

اگه کسی غربت همه آدم آزاده رو دید تو کل دنیا و دلش گرفت..............

اگه کسی نخواست اسیر رنگ و ریا و دروغ و دغل و بازیچه بشه.............

اگه کسی خودش بود........................

اگه کسی......................

اگه کسی حاجت داشت...................

اگه جایی قلبی شکست................

اگه یکی تو اتاقش ، موقع مشکلش صدات کرد......................

اگه کسی تو معبد دلش واست شمع روشن کرد.....................

اگه یکی گفت " السلام علیک یا ابا عبدا..."

جون عزیزت...............

به بزرگواریت قسمت میدم..................

تو هم دستشو بگیر و به سلامش جواب بده!

"السلام علیک یا ابا عبدا.. و علی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا سلام ا..ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار............"

 

*یا کاشف الکرب عن وجه الحسین!اکشف کربی بحق اخیک الحسین

 

*الهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک

 

آمین

بهار بارانی!

هی رفیق

گفتم:

تو آدم.من حوا!

اصلا بیا جهانی دیگر آغاز کنیم

تا آسوده شویم از ملال .از ما از مگر.............

از همین رنگهای الکی

از هول آدمها.از هول سنگها!

اصلا بیا سوار باد شویم و هی برویم و برویم

بهار همیشه یک دنیا حرفهای تازه دارد و ...............

عطر بهار نارنج!!!!!

و من که" همیشه بهارم"!!!!

ما که با خواب کبوترهای کاشی رابطه داریم

ما که.................

لبخند بزن و بگو "سیب!"

.

.

.

.

.

اصلا میدانی چیست ؟

ما ساده بودیم رفیق!

گولمان زدند

همین دوستهای این طرف و آن طرف صمیمی !

همین ها گولمان زدند

همین حسود های رنگ پرست این طرف و آن طرف!

من هنوز هم از به یاد آوردن بعضی واژه ها میترسم

من آدم خوبی نبوده ام!

و من هی فکر میکنم و مینویسم و پاک میکنم.مینویسم و پاک میکنم مینویسم و چشمهام را با پشت دست پاک میکنم مینویسم و پشت دستهایم سیاه میشه مینویسم و مینویسم و مینویسم و بعد همه را پاک میکنم!!!

گفتی میدونم که مینویسی!مینویسم. اما توی پست خصوصی!

رمز مطلب هم........."تو"!همانی که همه میشناسندت!

ادامه نوشته

خوشبخت بشی مونا!

مونای عزیزم:

امروز عقد میکنی با عارف!با کسی که همیشه دوسش داشتی

امروز میری  خونه خودت ! از امروز دیگه خواهر من نیستی!از امروز دیگه خانوم خونه خودتی..........

مونای عزیزم!

امروز ساعت 7 صبح بهم اس ام اس دادی و گفتی لیلی باورت میشه!امروز عقدمه!

بهت زنگ زدم تا باهات حرف بزنم گفتی وقت آرایشگاه داری گفتی...........

وای مونا مونا مونا

خیلی خوشحالم!خبر عروسیت بهترین خبر بود که هر دو مون با ورش نمیکردیم

روزی که گفتی عارف قراره بیاد .................وای مونا!

امروز تلفن رو که قطع کردم بغض کردم.یه بغض از روی خوشحالی!

پیش خودم گفتم یعنی تموم شد؟؟!

همه اون دیوونه بازی های دو تایی ، مترو سواری، کافه فرانسه و کافه هنر و کافه گودو و هزار تا کافی شاپ و کافه دیگه ، سیگار کشیدن های یواشکی ، خیابونای سرد تهران پارس ، اتوبوسهای شلوغ بی آر تی ، نیمکت های شکسته  دانشگاه تربیت معلم ، پارک لاله ، میدونای عزیز نارمک ،  مغازه های هفت حوض ، تاکسی های میدون صنعت - رسالت یعنی تموم شد؟همش تموم شد؟

یاد شبای زمستون افتادم که تو همین اتاق سرد خودم مینشستم رو زمین و چمباتمه میزدم و باهات حرف میزدم و تو هی از عارف میگفتی و هی میگفتی لیلی دعا کن دعا کن عارف بیاد.یعنی میشه؟؟و من بهت میگفتم میشه میشه عزیزم!و میدونستم که خدا به حرف من گوش نمیده اما از ته ته ته دلم واست آرزو میکردم دلت شاد بشه

امروز بهم زنگ زدی و گفتی باورت میشه؟؟

وای مونا مونا مونا!

نه باورم نمیشه

عین یک خوابه

مونا یعنی دیگه نیستیم یعنی  دیگه من آبجی تو نیستم؟یعنی دیگه نمیتونیم تو هوای سرد ژاکت قرمز و زرد بپوشیم و از انقلاب هی پیاده بیایم و بستنی بخوریم و ملت بهمون بگن پت و مت؟ ینی از امروز تو دیگه کفش پاشنه بلند میپوشی و عین خانومای متشخص راه میری؟

وای مونا یعنی روز دانشجو خونه خودتی؟یادته پارسال روز دانشجو با هم بودیم. و تو وسط اون همه شلوغی دست من رو گرفته بودی و کشون کشون میبردی تا سوار تاکسی های میدون صنعت بشیم

یعنی دیگه نمیتونیم با عارف بشینیم وسط چمن ها و اون هی پیپ بکشه و ما هی پاستیل بخوریم و هی هزار تا دوز و کلک جور کنیم که بفهمیم واقعا دوست داره یا نه؟

مونا مونا!

یعنی دیگه نیستی؟یعنی  بعد از ظهر های فرحزاد و اون هندونه های قرمز دیگه نیستند؟اون آب گریپ فروتها و اون لیوانای یواشکی!و من که هی تند تند فقط آب گریپ فروت میخوردم و ماست!چیپس هاش هم مال خودت.من که تو رژیمم!بعدش تو ماشین..........

مونا عزیزم واست خوشحالم خیلی خیلی خیلی

واست آرزوی بهترین ها رو دارم در کنار کسی که همیشه دوسش داشتی

خوب باشی آبجی گلم!خوب!

هیچ کس در دل تاریکی شب با چراغی به سراغم نیامد

دیگر به سراغم نیایید

دوستم نداشته باشید

میخواهم تنها بمانم تا ابد

تنها با همین واژه ها که توی گلویم چنگ میزند

تا تنها بمیرم

میروم دیگر...........

 

یک تکه از چشمانت را فقط

به خالی نگاهم ببخش

پیش از آنکه بر باد دهد

سرسبز طاقتم را

این داغ سرخ!!!

...........

روز مبادایم که بیاید

سرریز میکند چشمانم

اما حالا......

در اقیانوس نا آرامم!

............

دست بخشندگی ات را رو کن

یک تکه آسمان

همین خوبست

من

یک عمر جنونم را

به تو میبخشم!

بعدا تر نوشت:

*اشتباه از من بود........

*کار تو درست بود!با من ماندن خطر کردن است!

*دیگر دستم را روزگار برید از تمنای هر چه خواستن بود!

خیلی دور...........خیلی نزدیک!


تلفنم که زنگ میخورد لیلی اصلا نمی فهمم.

جواب هیچ کس را نمیدهم اینروزها

خودت میدانی. حتی جواب خواهرم را.

زنگ که میزنی. اسمت را که میبینم . بی اختیار دستم بر روی دکمه ی سبز میرود.

لیلی با من حرف میزنی و نمی زنی. همه اش دوست داری سکوت کنی ولی حرف هایت را گفته باشی. لیلی...

لیلی...

از تکرارش خسته شده ای لیلی. میدانم.

می توانم بخوانم. از نگاهت. از لرزش صدایت لیلی. می توانم.

لیلی من نیستم. نزدیک نیستم که بازهم بیایم با هم برویم دانشگاه علامه. یا نه با ماشین در همین همت و حکیم لعنتی و تو هی بگویی و من با دلم گوش کنم.

نز دیک نیستم لیلی.

کاش تلفنی هم می شد....

باش لیلی. جریان داشته باش.


"آنکس که می گوید می توانم و آنکس که می گوید نمی توانم هر دو راست میگویند"




یادت هست رفیق؟

یادت هست؟

به روزم آمدی

روی تنهایی ام قد کشیدی

جز زخمی که خوردم بر استخوانم

قیامت دیگری نیست!

بعد از تو پیر شد ساعت شهر یادم نیست!

نگاهم از چراغ های خواب بیخواب تر!

و این نفسهای غمگین من است

دیگر یادم نیست هیچ چیز!

تنها

رسوب واژه هایی که گفتی

 بر دلم ماند!!

دخترک خوشبخت خیال همه

دیگر آدم و گنجشک

یادش نیست!

پ.ن:

*خیالی نیست!چیزی ام نیست!دلم هم بیخودی مرده است!شربت گوارای وجود!

افتا دن را با طعم دانه های خرفه کوبیده ام!!!

*میدونم یه روز میفهمی

روزی که دنیا رو گشتی

من چه جوری تو رو داشتم

تو چطور ازم گذشتی!

*میتوانستم بگویم رفیق!میتوانستیم............

*برای بودنت ممنون بانوی شبهای پرستاره!میبینی بانو!خنده هایم چه بیدوام اند؟

بعدا تر نوشت:

آی رفیق!چطور دلتنگم نمیشوی؟عطرم را کم نمی آوری؟

چطور دلتنگ همه لحظات گرم آغوشم نمیشوی؟

دلم بدجور برایت تنگ است آقای سیب!

باید باور کنیم
تنهایی
تلخ‌ترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست،
روزهای خسته‌ای
که در خلوت خانه پیر می‌شوی …
و سال‌هایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.
تازه
تازه پی می‌بریم
که تنهایی
تلخ‌ترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن!
دیر آمدن!


(چارلز بوکوفسکی )

تمام من را با خود برده ای!یادت هست؟



به داشته هایم که فکر میکنم

می بینم کم دارم

خودم را

من در داشته هایم خودم را ندارم...

شاید تو با خودت برده ای مرا

میبینی!

همه ی من در خودم خلاصه میشود و دست توست...



می نشینم روی همان نیمکت دانشگاه علامه. نیمرخت را میبینم لیلی. نگاهت میکنم. و تو ...... هیچ نمیگویم. نمی دانم چه بگویم. دنیای دوریست لیلی. دنیای دوریست. نمی توانم دنیایت را بفهمم.  یادت هست؟ هوا تاریک سرما , بوی خاک نم زده که نفس عمیق را اجباری میکرد , و ...........همان رنگ سیاه زیر چشمانت!!!

نمیفهم. هیچ کس را! نه خودم را  نه تو را  نه آقای سیب را و  نه هیچ کس دیگر را.

اما همه نوشته هایت را میفهمم لیلی!خط به خط!

میدانی لیلی.............

بچه ام آخر. برای فهمیدن باید بزرگ بود. من نیستم. راستش را که می خواهی دوست ندارم بزرگ بشوم. دوست دارم کودک بمانم. از دنیای بزرگ ها می ترسم.


                                                                                       "برای لیلا ی عزیزم"


پ.ن : اولین نوشته ی من اینجاست . نمیدونم لیلا تا کی منو تو این خلوت قبول میکنه.

اگه ابتدایی نوشتم خورده نگیرید.


 

همه روزهای من!

از همه روزهایم

کسی میریزد

به پهنای صورتم

پ.ن:

این روزها حجمی توی سینه ام زیر دنده چپ همان جا که تو بروز کرده بودی!هی فشرده میشود.

یاد نفسهای عمیق تو می افتم وقتی مرا در آغوش میکشیدی یادت هست؟

میتوانستم بگویم

دوستت دارم

میتوانستم برایت شعرهای عاشقانه بنویسم

میتوانستم............

اما توی باران در آغوشت ماندم

سکوت کردم!

همین!

*من سردم است …
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه‌ترین یار ” آن شراب مگر چند ساله بود ؟ ”
نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشت‌های مرا می‌جوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟
من سردم است و میدانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون
چیزی به جا نخواهد ماند .
خطوط را رها خواهم کرد
و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد
و از میان شکل‌های هندسی محدود
به پهنه‌های حسی وسعت پناه خواهم برد
من عریانم، عریانم، عریانم
مثل سکوت‌های میان کلام‌های محبت عریانم
و زخم‌های من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق
من این جزیره سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر داده‌ام
و تکه تکه شدن، راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذره‌هایش آفتاب به دنیا آمد …
سلام ای شب معصوم
سلام ای شبی که چشم‌های گرگ‌های بیابان را
به حفره‌های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می‌کنی
و در کنار جویبارهای تو، ارواح بیدها
ارواح مهربان تبرها را می‌بویند
من از جهان بی‌تفاوتی فکرها و حرف‌ها و صداها می‌آیم
و این جهان به لانه‌ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا می‌بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا می بافند …
سلام ای شب معصوم
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله‌ایست …

(فروغ فرخزاد)