هی رفیق!
انگار همین حوالی یک زمستان سرد بود
یا سرمای زمستان ...........
نمیدانم فقط همین حوالی بود.............
از دستهایم پر کشیدی و مهمان همیشه خوابهایم شدی
حالا............
بهار هم که بیاید
توی خوابهای من
فقط زمستان است!
پ.ن:
ما چهار نفر بودیم.یعنی اولش دو نفر بودیم.
لیلی
مهران
بعدا مهران شد آقای سیب
بعدا تر هم من شدم خانوم بهار
بعد چهار نفر شدیم
لیلی و خانوم بهار!
مهران و آقای سیب!
انگار همان حوالی خوابهای من بود که همه چیز تمام شد!
مهران!حالا یاد گرفته ام نوستالوژی یعنی چه!
بابا سر نماز میگوید " همه چیز ختم به خیر میشود" و میخندد و من دلم میلرزد
بابا میگوید " به قول چارلی چاپلین اگر خیر نشده اصلا شاید هنوز ختم نشده" و من میخندم و دلم میلرزد
دلم شربت میخواهد بابا.دلم آن شربتهای نذری و ظهر های داغ عاشورا را میخواهد.دلم بچگی هایم را میخواهد. دلم آن چادر صورتی ام را میخواهد که موهایم تند و تند از زیرش سر میخورد.حالا هنوز هم موهایم از زیر چادر سر میخورد.حالا هنوز هم وقتی چشمهایم میسوزد چتری هایم را میریزم توی صورتم.راستی آقای سیب........... چتری هایم دیگر بلند شده اند!
ملالی نیست جان من..............جز دوری تو!به گمانم اینجا بهش میگویند دلتنگی!
دلم شربت میخواهد آقای سیب.کاش باز هم یک نفر با یک شربت "حاجت روا" مان کند.
دلم میسوزد.حالا همه شمعهای شام غریبان توی دلم آب میشوند و دلم میسوزد.حالا دلم یک لیوان شربت خنک میخواهد.حالا شاید دلم یک لیوان آب انار بخواهد!
هی آقای سیب!حالا هنوز آن گلهای نرگس که سر چهار راه از پسرکی خریدی که دو بار شیشه ماشین را زد اینجاست
مهران!حالا هنوز هم اسم آن پل را یاد نگرفته ام و اسم خیابانی که تویش علم بود.همانجا که من با روسری و پالتو سیاه جلوی تو ایستاده ام و تو که اخم کرده ای.نمیدانم!عکسش هنوز هست؟اسم خیابان را نمیدانم.من هیچ وقت اسم خیابانهای غرب را یاد نمیگیرم.فقط یادم هست که آن پمپ بنزین سر خیابان شهر آرا بود و یک طرف ستار خان به صادقیه میرسد
"مست و خرابم کن...............لیلی لیلی لیلا.................لیلی لیلی لیلا"
لیلی لیلی لیلا.......................لیلا لیلا لیلا
چشمهای تو به کدام حوالی میرسد آقای سیب؟
مهران!حالا هنوز هم وقتی توی ماشین مینشینم یادم میرود کمربند ایمنی ام را ببندم
راستی آقای سیب!آن لامپهای آبی آشپزخانه هنوز پشت ماشین مانده.کی قرار بود عوضشان کنم؟
به گمانم همان جمعه آخر بود .
حالا از آن پنج شکلاتی که همان جمعه آخر از روی میز نهارخوری برداشتم هنوز یکی مانده است
"یدونه شکلات بردارم"
"دو تا بردار!"
"پنج تا بر میدارم"
" ده تا بردار.اصلا همشو بردار"
و من خندیدم" بدجنس.میخوای من چاق بشم؟همون 5 تا بسه.بقیه رو بعدا میخورم" و تو خندیدی.یادت هست مهران؟یادت هست؟
هنوز روی میز پذیرایی گلهای نرگس شیراز بود.
و حالا فکر میکنم کاش 10 تا شکلات برمیداشتم
هی آقای سیب!دلم چادر عربی ام را میخواهد.حیف هیچ وقت یاد نگرفته ام چطور چادر سرم کنم و چتری هایم هی سر میخورد.
دلم بوی اسپند میخواهد.دلم چای داغ میخواهد.از آنها که توی خیابان بهمان تعارف کردند.کدام خیابان بود؟
یا اصلا از همان شکلاتها که شب عید غدیر گرفتیم.کدام اتوبان بود؟همانها که قرار بود "حاجت روا" مان کند!نمیدانم.هیچوقت اسم این خیابانهای غرب را یاد نمیگیرم.
میدانی آقای سیب!کنار تو خیالم راحت بود آخر.که همه راه را درست میروی!
حالا فقط میدانم حوالی محله شما از آن لامپهای آبی دیگر پیدا نمیشود!!!
فقط یادم هست که آن پمپ بنزین سر خیابان شهر آرا بود..........
اصلا شاید تو یادت نیاید کدام پمپ بنزین را میگویم آقای سیب!
اصلا شاید هم دلت نخواهد یادت بیاید!مگر زور است لیلا!دلش نمیخواهد ......دلش نمیخواهد ..........دلش نمیخواهد.اصلا دلش این همه نوستالوژی نمیخواهد!!!
لیلی لیلی لیلا....................لیلی لیلی لیلا
مهران!صدای تو بود یا نوستالوژی؟انگار گفته بودی لیلا...........................
مگر زور است لیلا!دلش نمیخواهد نگاهت را باور کند!
دلش نمیخواهد تو را ببخشد! اصلا دلش نوستالوژی نمیخواهد!
لیلی لیلی لیلا................لیلی لیلی لیلا...................
میدانی مهران............حالا دیگر میدانم که نوستالوژی میشود دردناک،میشود دلگیر، میشود غربت میشود چشمهای حسود ،میشود حرفهای نگفته ،مبشود بغض ،میشود..........................میشود.....................میشود.....................
مست و خرابم کن................لیلی لیلی لیلا
بقیه اش یادم نی آید!
بچه که بودم هر وقت گریه میکردم بابا مرا در آغوش میگرفت و یک لیوان آب دستم میداد و من هق هق کنان آن را تا ته میخوردم و اشکهایم بند می آمد.
نوستالوژی یعنی انگار دلت بخواهد خدا تو را در آغوش بگیرد و به تو یه لیوان شربت بدهد.
"لیلی لیلی لیلا..............مست و خرابم کن....................لیلی لیلی لیلا!"
حالا فهمیده ام نوستالوژی یعنی چه!مازوخیسم را هم به گمانم!
آقای سیب!حالا میدانم نوستالوژی یعنی آنکه حتما عطر ورساچه سیاه دیگر از آن قلب قرمز روی یخچال رفته است و آن گل صورتی جلوی آینه چقدر دلش میگیرد. یعنی شاید اصلا همه گلهایم را هم دور انداخته ای.خاطراتم را سوزانده ای!
نوستالوژی اصلا شاید تو دلت نخواهد دیگر آقای سیب باشی مهران!اصلا شاید دلت بخواهد خانوم بهار را فراموش کنی!نوستالوژی اصلا یعنی....................
مهران!حالا میدانم نوستالوژی یعنی غربت آن لحظه که.........................
حالا دلم بد جور میسوزد این شمعها توی دلم آب میشوند!!!
"مست و خرابم کن.................لیلی لیلی لیلا...............لیلی لیلی لیلا"
هی رفیق!یادم هست گرگ و میش بود هوا..........
مهران!حالا میدانم نوستالوژی یعنی خوردن یک لیوان چای داغ توی عصر تاسوعا توی خیابانی که...............اسمش را نمیدانم.من آخر هیچوقت این محله های غرب را یاد نمگیرم.فقط یادم هست آن پمپ بنزین....................
هی آقای سیب!دلم عجیب گرفته است.انگار همه لحظه ها عصر جمعه میشود
مهران!حالا میدانم نوستالوژی یعنی روی سرامیکهای سرد کف آشپزخانه بنشینم و تو نباشی که دعوایم کنی.که اخم کنی که قارچها را آب پز کنی
نوستالوژی یعنی که بابا بگوید"نگران نباش سال بعد هم فسنجان نذری میدهیم".حالا میدانم که نوستالوژی یعنی وقتهایی که بابا حالش خوب نباشد اما به من لبخند بزند و بگوید "نگران نباش دخترم. همه چیز درست میشود که همه چیز ختم به خیر میشود که اگر .................".و من فکر کنم اول از همه برای تو غذای نذری کنار میگذارم
حالا میدانم نوستالوژی یعنی یادم بیاید بلد نیستم فسنجان درست کنم
مهران!نوستالووژی یعنی تو نباشی و من دلتنگت شوم.نوستالوژی یعنی کاش بودی و میگفتی "نگران نباش دختر لوس.نگران نباش خانوم بهار.بابا خوب میشه.همه چیز درست میشه.من اینجا ام.اینجا"
و حالا یادم می آید که هیچ وقت به تو نگفته بودم از تاریکی میترسم.نوستالوژی یعنی.......................
نوستالوژی یعنی اصلا شاید تو دلت فسنجان نخواهد!شاید دلت غذای نذری نخواهد.شاید اصلا دست پخت مرا دوست نداری.زور که نیست دوست نداری.................
مهران!حالا فکر میکنم فهمیده ام نوستالوژی یعنی چه!
کاش آن پادری را هرگز نمیشستم آقای سیب!انگار رد پای تو را هم شستم!!!
نوستالوژی یعنی حسادت کنند و بگویند "خدا داوریهایش را کرده " و من دلم بشکند و دلم بخواهد تو بودی.......... فقط تو بودی مهران !که میگفتیم حالا دیدید؟؟لعنت به چشمهای حسودتان!
تو بودی.تو بودی.تو بودی.تو بودی و............تو بودی مهران!که به همه شان میخندیدیم
چقدر سرم درد میکند مهران.تو عادت نداری وقتی سرت درد میکند قرص بخوری.من اما سرم درد میکند.به تو میگویم از سرکار که آمدی برای خودت نسکافه درست کن.آقای سیب!حالا میدانم نوستالوژی یعنی آن لیوانهای دو تایی بهمن و خرداد!
مهران!شاید هم نوستالوژی همان لحظه باشد که به من گفتی "اصلا تو را نمیخواهم"
آقای سیب!نوستالوژی یعنی هر که هر چه دلش خواست بگوید و تو نگاه مرا باور نکرده باشی!
نوستالوژی یعنی دلم بخواهد توی آغوش تو یک دل سیر گریه کنم مهران.توی آغوش تو مهران.
این همکار میز روبرویی دیوانه ام میکند اینقدر که با تلفن حرف میزند......... و چتری هایم از زیر شال سر میخورد .راستی آقای سیب! چتری هایم بلند شده اند دیگر.چتری هایم را تو کوتاه کرده بودی یادت هست؟
حالا دستهایم را هی دراز میکنم که آن غریق فرضی را نجات بدهم و فکر میکنم بدی اینکه غریق نجات بشوی این است که هرگز نتوانی غرق بشوی!
شربت.گوارای وجود!
چقدر زیاد نوشته ام.سرم درد میکند مهران.سرم درد میکند!حالا بغض کرده ام.چتری هایم از زیر شال تند و تند سر میخورد
راستی مهران!آقای سیب هنوز هم غذاها را تند دوست دارد؟
و من فکر میکنم آخر فسنجان و دلمه برگ مو را که نمیشود تند پخت!
فکر میکنم توی فسنجان و دلمه برگ مو نمیشود فلفل ریخت
هنوز هم کیک های من به قول بابا و تو " مزه نان میدهد!"!
"تقصیر منه که به فکر شما ام................نمیخوام چاق بشین!"
آخر تو که میدانی مهران!چاق که میشدی جایت توی دلم تنگ میشد و قلبم درد میگرفت!
حالا قلبم فشرده میشود................این سنگینی روزهای بی توست آقای سیب!
مهران!حالا فکر میکنم نوستالوژی یعنی آنکه دلم بخواهد از این تابلو فروشی خیابان انقلاب از این تابلوهای سه تکه بخرم و بیاورم که بدهم آن خطاطی دوستت که توی اتاق خواب زده بودی را قاب کنند.میدانی آقای سیب!من هیچ وقت نتوانستم مثل تو این تابلوهای سه تکه را مرتب به دیوار بزنم.
پشت سرم درد میکند.دود سیگار اذیتم میکند.میروم دم پنجره ..................
حالا فکر میکنم نوستالوژی یعنی آنکه دنبال کلمه نوستالوژی توی دیکشنری بگردم!
راستی مهران!آقای سیب هنوز هم آن آهنگ فرانسوی-انگلیسی یادش هست؟نکند دستهای آقای سیب را هم ول کرده ای؟این شمعها توی دل خانوم بهار همه اش آب میشوند و دلش میسوزد.
شربت گوارای وجود!
"لا لا لا لا گل پسته
منو میبوسی آهسته؟
لا لا لا لا گل مریم
واسه دردات میشم مرحم
لالا لالا سنگ و تیشه
کی تو دنیا فدات میشه؟"
گل پسته منو میبوسی آهسته؟
چقدر گذشته؟به سرم سنجاق کن دیگر!
حالا میدانم مهران!خوب میدانم!نوستالوژی یعنی توی سفره خانه تاج محل برای همه چای بریزی و وقتی میخواهی برای خودت چای بریزی دستت را بگیرم و بخندم بگویم"من واسه تو میریزم" و دلم میخواهد بگویم "اینقدر که خواستنی میشوی دلم میخواهد همین جا جلوی همه تو را ببوسم" اما حیف که این شرم شرقی مانعم میشود و فقط دستت را میگیرم و میگویم "من واسه تو میریزم" !!!!
مهران.............
حالا دیگر چه فرقی میکند به قول یگانه "دیر زود بشود یا "زود دیر بشود"!!!!!
حالا دیگر چه فرقی میکند؟
مهران!حالا فکر کنم میدانم نوستالوژی یعنی چه
تو اما شاید دلت نوستالوژی نخواهد!
چقدر زیاد نوشته ام! سرم درد میکند
That's all for now, Oh yes... Je T'aime Encore.
But where are you?
So far, with no address.
How's life for you,
My hope is my only caress.
I've finally cut my hair.
I hear you say... at last.
It's been kinda strange,
But you see I survived.
When I'm asked, I go out.
I dance all night and more.
When I dance... Je T'aime Encore.
But where are you?
So far, with no address.
And how's life for you?
Time is my only caress.
Je t'aime Encore. Just like an old-fashioned song.
And it burns in my soul. Anything else is too long.
Oh more and more.
As strong as I can be.
Oui je T'aime Encore.
But you... you cannot hear me.