اصلا فرقی می کند شنبه ی صورتی باشد یا پنج شنبه ی آبی؟
وقتی برگشتن آقای سیب همان قدر محال شود که رفتن آقای...
اصلا فرقی می کند پیغام روی آیینه چه باشد
وقتی نه تو لیلی ترین باشی و من یگانه ترین...
رفتند لیلی... تمام شد...؟ من از تو می پرسم و تو همیشه ...
همیشه...
همیشه...
جوابم را با دعاهایت می دهی و حس تو که تنها حقیقت را نشان می دهد...
***
دیدی رفیق...! دیدی چطور بازیچه چشمانشان شدیم...
گریه نکن دختر بهار... خدا به موقع می رسه
گریه نکن بهارم... همیشه لحظه ی آخر خدا نزدیک تر می شه!
***
تمام دردها حرفهای نگفته بود... حرف هایی که هیچ وقت...
***
آن روز یک روز آفتابی نبود
یک روز زیبای بهاری نبود
یک روز با هوای مطبوع و دل انگیز پاییزی نبود
فقط یک روز بود... یک روز سرد که او هم بود...
او تنها عشق من بود...
***
پشت همین چراغ قرمز
اعتراف کردم که دوستت دارم
تا هر جا مجبور شدی کمی مکث کنی...
یاد عشقمان بیوفتی
چه می دانستم قرار است بعد از من
تمام چراغ های زندگیت سبز شوند
(میلاد تهرانی)
**********
هه...! آقای سیب! آقای Need!
روزی برخواهی گشت..............؟؟
روزی که دیگر نیستم
آن روز دیگر نمی توانم هیچ قافیه و ردیفی جور کنم!
آن روز که تو میایی هیچ دو کلمه ای کنار هم جور نمی شود...
تو میایی... اما... اما... کمی دیر!!!!
یا نه... تو دیر نمیایی...
من دیر به دنیا آمده ام شاید
تا به تو نرسم...!!!!؟؟؟؟
**********
خبر داری رنگ تکرار به نوشته هایم پاشیده ای...!
امروز در نگاهت زن دیگری میدود...
در آغوشت به خواب می رود...
و تو هی...
هی...
هی...
رنگ تکرار به من می پاشی!
*************
کمی آرامتر سکوت کن
صدای بی تفاوتی هایت آزارم می دهد
**********
پ.ن :
آدمـک آخــرِ دنیــاست، بخند
آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند
آن خـدایی که بـزرگش خوانـدی
به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند
دست خطی کـه تـو را عاشـق کرد
شوخـیِ کاغــذی ماسـت، بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است
فکر کن گریـه چـه زیباست، بخند
صبحِ فردا به شبت نیست که نیست
تـازه انگار کـه فـرداسـت، بخند
راستـی آنچـه بـه یــادت دادیم
پَر زدن نیست کـه درجاسـت، بخند
آدمــک نغمــه ی آغــاز نخوان
به خــدا آخــر دنیـاست، بخند
سلام
متن زندگی روپیش از اومدن به زمین نوشتند وما بازیگریم اما گاهی اوقات روصحنه زندگی شجاعانه اون رو تغییر می دییم وهمه باور نمیکنند که داستان عوض شد...
؛آبی باش وبا طراوت؛
Your heart is always happy
سلام مهراز جان...
خوبی؟؟؟
خیلی وقت بود که نت سر نمیزدم...
چرا همه حس غم گرفتن؟؟؟
یکی یکیه دوستام وبلاگشون که میرم همشون غم زده هستن...
بیخیال دنیا باش...
خودت باش و خودت...
چرا ناراحتی؟؟؟
کسی اذیتت کرده؟؟؟
اعترافِ شخصی!
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مکارو دزد دشت وباغ
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید
تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پرازتصمیم کبری میشدیم
پاک کن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جارو ی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد ورنج وکار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه خوراک سرد
کودکان کوچه اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بودوتفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک میشدیم
لا اقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم یاد وهم نامت بخیر
یاد درس آب وبابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من بازگرد
این مشقها را خط بزن
ای دبستانی ترین احساس من بازگرد
این مشقها را خط بزن
[گل][گل]
منتظر حضورت در وبلاگم هستم
[گل][گل]