قدم می زنم، یاد سه سال پیش می افتم... یا 4 سال...؟!
اصلا چه فرقی می کنه؟ همون زمستون که سردی ش تا عود استخون می رفت و سگارو سربه زیر کرده بود! یاد دوست اولم! "م" می افتم!
هوا سرده... مطمئنن سردتر از اون زمستون نیست! اما من سردمه و به قول فروغ: "گرم نخواهم شد"
هه! نیازی نیست یاد "ه" بیوفتم! قدم میزنم. هنوز سرده... نمی دونم چرا با سرما کلمات به جای اینکه یخ ببندن، آب میشن!
هاااااا! گونه هام انگار منجمد شده! حالاس که می تونم واست از اشکام آلاسکا درست کنم!
"ای یار، ای یگانه ترین یار آن شراب مگر چند ساله بود؟"
"نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشتهای مرا میجوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟
.
.
.
من عریانم، عریانم، عریانم
مثل سکوتهای میان کلامهای محبت عریانم
و زخمهای من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق
.
.
.
من از جهان بیتفاوتی فکرها و حرفها و صداها میآیم
و این جهان به لانهی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا میبوسند
در ذهن خود طناب دار ترا می بافند …"
5 دی 89
*من سردم است …
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانهترین یار ” آن شراب مگر چند ساله بود ؟ ”
نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشتهای مرا میجوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟
من سردم است و میدانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون
چیزی به جا نخواهد ماند .
خطوط را رها خواهم کرد
و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد
و از میان شکلهای هندسی محدود
به پهنههای حسی وسعت پناه خواهم برد
من عریانم، عریانم، عریانم
مثل سکوتهای میان کلامهای محبت عریانم
و زخمهای من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق
من این جزیره سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر دادهام
و تکه تکه شدن، راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذرههایش آفتاب به دنیا آمد …
سلام ای شب معصوم
سلام ای شبی که چشمهای گرگهای بیابان را
به حفرههای استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی
و در کنار جویبارهای تو، ارواح بیدها
ارواح مهربان تبرها را میبویند
من از جهان بیتفاوتی فکرها و حرفها و صداها میآیم
و این جهان به لانهی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا میبوسند
در ذهن خود طناب دار ترا می بافند …
سلام ای شب معصوم
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصلهایست …
مرسی لیلای عزیزم
سلام
همیشه زخم هایی
روح آدم را تیغ
که نه می خراشد
وجای زخم
در روح دلچسب می شود
چون به یادگار می ماند
فقط فکر میکنم اجتماع رو خودمون می سازیم اگر اجتماع اینقد بده و هیچکس معرفت - صداقت ومحبت واقعی نداره- یک دوستی سوای جنسیت وجود نداره مقصر خودمون هستیم..... وبه قولی هیچکس مجرم بدنیا نمیاد مجرم اصلی اجتماع است که ما رو بد تربیت میکنه
اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکنه و میره
دومین کسی که میای دوسش داشته باشی و از تجربه های قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میذاره میره. بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست
و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی. دیگه دوست دارم واست رنگی نداره... و اگه یه روز یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو می شکنی تا انتقام خودتو ازش بگیری و اون می ره با یکی دیگه... این طوریه که دل همه ی آدما می شکنه...
سلام
یک حس ناستالوژیک قوی
مهراز چرا اینجا انقدر سرد شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنون مهربان
به روزم
سلام مهراز جان
خوب هستی؟؟
ما نیستیم شما هم ...............!!؟
چه خبرها ا.ضاع خوب پیش می رود
نگو یاد ۳ سال پیش افتادم
من و تو
و یا هرآدم عاشق دیگری هنوز هم در آن روزها زندگی می کنیم و گاهی چشمانمان را باز می کنیم ، حواسمان را میدهیم به الان دنیایمان !!!