من شکسته ام. تو صدایی نمی شنوی؟ صدای شکسته های وجود بی وجود من!
باورهایم مرده اند یا از اول نبودند؟
من هنوز عینکم را دوست دارم. صورتم را پشت عینک دودی ام پنهان می کنم و ....
من هنوز هم حرف هایم را نزده ام. تو هنوز خیلی چیزها را نمی دانی. من امشب نوشتن را کنار می گذارم و دیگر نه قلم به دست می گیرم و نه هیچ کیبوردی انگشت هایم را لمس می کند.
من سکوت می کنم! سکوت...! سکوتی که برایم سنگین است!
تو دانسته بودی نوشتن را دوست دارم و تو را ...!
من بی تو برای همیشه تنها مانده ام... من مانده ام و خدایی که می گویند همین نزدیکی هاست
***
پ.ن۱ : ننوشتن واسم خیلی سنگینه!
پ.ن۲ : یه چیزایی هست که هیچ وقت تو کتم نمی ره!
پ.ن۳ : چیز جدیدی نمی نویسم اما وبم تعطیل نمی شه کارای قبلی مو می ذارم تو وبلاگ!
گاهی باید نوشت تا سبک شد ونوشتن خود تسکینی میشود برای رهایی از دلخوری ها و...
سلام
مهراز عزیز ممنون از حضور گرمت دلتنگت بودم وبا آمدنت خوشحال شدم
چه زیباست این قصه شکستن
وچه تلخ است نشنیدن صدای شکستن
.
.
.
؛آبی باش وبا طراوت؛
به قول فرانک دردهای بزرگ را نمی توان سرود ...
بهت حق میدم که قلم یاریت نمی کنه واسه حرف !
روزهای بعدی میاد و بهتر میشی اما یه گوشه قلبت همیشه غم داره .
با شنیدن نامش یا دیدن ادمی که تو رو یاد اون میندازه .
" گل "
سلام
همیشه به وبت سر میزنم مهراز خانم
ممنون از حضورت تو وبلاگم
چی شده دوست !.... دختر گیشا و ترک قلم؟! کویر دلهای ما به باران کلامت تشنه است.... ببار که دلها تفتیده اند.
هیچوقت قلمتو به وجود و عدم کسی یا چیزی وابسته نکن چون تنها چیزیه که تو هر شرایطی داریش حتی وقتی خدا نیست قلمت هست پس بنویس و قلم بزن ...
راستی سلام ...
من هنوز هم حرف هایم را نزده ام. تو هنوز خیلی چیزها را نمی دانی. من امشب نوشتن را کنار می گذارم و دیگر نه قلم به دست می گیرم و نه هیچ کیبوردی انگشت هایم را لمس می کند.
این کار قبلی بود؟
به هر حال زیبا بود مهراز جان
هنوز تصمیم داری ننویسی ؟؟؟؟؟ ننوشته هاش پشیموننا . نوشته های خودمه اگه نیتم خالص باشه .
مهراز!
باور کن خیلی خوبه که بعضی وقتا صدای شکستن آدم شنیده نشه
این درد ها و شکستنی که تا ابد هست و با هیچ چیزی شکستنش بند زده نمیشه.....
اره عزیزم
سخته.......
خیلی..........
اما خوبه که صدای شکستنش در نیاد
عشق تاوان بزرگیست!
دعا کردم بیایی
بمانی
کنار پنجره باران ببارد
و باز شعر مسافر خاموش را بشنوی
اما دریغ........
همیشه رفتن راز غریب زندگیست!
مهراز جان بگو!
زیاد دربند نباش که چه کسی میشند
آن که صدای باران را نمیشنود میخواهی تیراژ دو هزار تایی حرفهای مرا بشنود!
سرت را نگه دار برای گذشتن آب
چشمهایت را هم برای گذاشتن عینک
اشکهایت را هم برای روز مبادا!
کاش بیاید روز مبادا.............
تا آن اشکهایی را که پنهان کرده ای مهمان شانه هایش کنی!
حیف........
روز مبادای من هرگز نمی آید!
سلام
گاهی اوقات ترس های ما مانع می شود
به نظر من این فرار
فرار به سوی هیچ است
دلم گرفته.........
خسته ام
اریک اسکودوین آلبوم جدیدی داده است. موسیقی امبینت عجیب او بعضی وقتها می تواند جادو کند. آخرین آهنگ آلبوم جدید داشت پخش می شد، پست شما را دیدم. آهنگین پست را با آهنگ زمزمه کردم. چیز عجیبی شد!! چیز عجیب خوبی شد!!
اگر نوشتن آرامت نمی کند ننویس
ننویس
هیچوقت ننویس
یکی از راه حل ها ست
و نه الزاما بهترین
آین آخرین راه است
به آخر رسیده ای ؟
نگو رسیدی
نگو
اگر اینکونه بود آرشیو را به جریان نمی انداختی
او را حمل نمی کردی
گاهی رفتن
گاهی ماندن
هر کدام سخت تر است را بخواه
عاشقی نرمیست ؟؟؟؟
هنوز به پایان تلخی مدامم نرسیدم