روز تولدم را فراموش کردی... گفتم گرفتاری.
سالگرد آشنائی مان را از یاد بردی... گفتم مشکل داری.
زیبایی لبخندم را نادیده گرفتی... گفتم غصه داری.
محبت هایم را از یاد بردی... گفتم گله و شکایت داری.
ولی حالا خودم را فراموش کردی...نمی دانم چه بهانه ای برای دلم بتراشم؟؟؟!!!
می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟
از من بریدی و از این آشیان پریدی...
خیلی سخته بغض داشته باشی اما نخوای کسی بفهمه
خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی
خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری
خیلی سخته روزتولدت همه بهت تبریک بگن جزاونی که فکرمی کنی به خاطرش زنده ای
خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی بعد بفهمی دوست نداره
خیلی سخته همه چیزتو به خاطر یه نفر از دست بدی اما اون بگه:
دیگه نمی خوامت...!
آخه من که می دونم امشب میمیرم...
چرا باید واسه خودم تولد بگیرم....؟؟؟