دیگر باید بروم....
بدون تو و بدون خاطرات خانه ادمهای خوشبخت.....
گریه نکن عزیزم گریه نکن امشب برایت تا صبح مرثیه های سوزناک می سرایم
تا صبح اشک را مهمان گونه هایم می سازم
صبح دم... پشت پنجره می ایستم و می اندیشم
من اندک هستم
تنهاتر از خورشید حتی
در خیابانها نیز کم هستم
کمتر از یک یار... یک دوست همیشه
ادامه...
چقدر وحشتناکه که هیچکس دلش برای من تنگ نشد هیچکس نپرسید کجایی؟حتی اونایی که خیلی دم از معرفت می زدند!!!! یاد حرف همسایه افتادم که یک بار بهم گفته بود ... به سایه ها دل نبند!...... راست گفت .
سلام مهراز جان ممنون که بهم سرزدی وب قشنگی داری مطالب خوبی هم نوشتی .من تو رو به اسم مهراز لینکت کردم تو هم منو به اسم پسرچادرنشین لینک کن ممنون . موفق باشی . بای
سلام مهراز...
همسایه شما حرف نیکویی زد..بگذار یک سخن هم از دوست وبلاگ نویست بشنوی
مهراز به سلام ها دل نبند...از خداحافظی ها غمگین نشو... عادت کن به تکرار یک نواخت...دوری و دوستی
موفق باشی
سلام مهراز جان ممنون که بهم سرزدی وب قشنگی داری مطالب خوبی هم نوشتی .من تو رو به اسم مهراز لینکت کردم تو هم منو به اسم پسرچادرنشین لینک کن ممنون .
موفق باشی .
بای
و هیچ دری به بیرون باز نشد و من چه تلخ این حقیقت را تجربه کردم. بعد از آن یاد گرفتم که دیگر معشوق بودن را بیاموزم و عاشقی باشم که خود معشوق است.
سلام ممنون از اینکه بهم سرزدی عزیزم.
سیلام ههههههههههه وای میسی اینم زیبا بودش