دیگر باید بروم....
بدون تو و بدون خاطرات خانه ادمهای خوشبخت.....
گریه نکن عزیزم گریه نکن امشب برایت تا صبح مرثیه های سوزناک می سرایم
تا صبح اشک را مهمان گونه هایم می سازم
صبح دم... پشت پنجره می ایستم و می اندیشم
من اندک هستم
تنهاتر از خورشید حتی
در خیابانها نیز کم هستم
کمتر از یک یار... یک دوست همیشه
ادامه...
چگونه است که من به مورد ظلم قرار گرفتن در دستان تو رضایت می دهم
ای وای اگر مفهوم عشق این باشد هرچند گناه ِ من است ، از آن توبه نخواهم کرد اگر سهم ِ من این باشد که با آزارهای تو زندگی کنم با این آزارها زندگی خواهم کرد