بهار منــــــــــ

بودنت چقدر شعر است

بهار منــــــــــ

بودنت چقدر شعر است

آیینه...

آیینه پرسید که چرا دیر کرده است نکند دل دیگری اورا اسیر کرده است

خندیدیم و گفتم: او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تأخیر کرده است 

گفتم امروز هوا سرد است شاید موعد قرار تغییر کرده است

خندید به سادگیم آیینه و گفت: احساس پاک، تورا زنجیر کرده است 

گفتم از عشق من چیزی سخن مگوی

گفت: خوابی، او سالها دیر کرده است 

در آیینه به خود نگاه کردم عشق تو عجیب مرا پیر کرده است



نظرات 2 + ارسال نظر
محمد(رضا) دوشنبه 4 آبان 1388 ساعت 17:34

حقاکه آبجی خودمی
ای ول
بابا تو دیگه کی هستی
بوووووووووووووووووس
داداش محمد(رضا)

نجفی چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 16:50 http://www.berkeh88.blogsky.com

لختی که بر برکه ات میهمان شدم عشق را بر اریکه باران دلت دیدم و گفتار سبزت را بر سپهر جان سائیدم . امیدوارم رنگ کلامت همیشه آبی باشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد